تراشیدنلغتنامه دهخداتراشیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) ستردن موی و جز آن . (ناظم الاطباء). از تراش + َیدن (مصدری )، پهلوی «تاشیتن » ... سغدی «تش » (بریدن )... گورانی «تاشن » ، گیلکی «بتاشتن » ، طبری «بتاشیین » . ستردن موی و جز آن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : ز شوخی و مردم خراش
تراشیدنفرهنگ فارسی عمید۱. ستردن موی از بدن با تیغ.۲. جدا کردن پوسته یا ورقههای نازک از چوب یا فلز با رنده یا سوهان یا چرخ؛ تراش دادن.۳. صاف کردن چوب یا تخته.۴. خراشیدن و پاک کردن چیزی.
حلقفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) حفرهای مخروطیشکل در پشت زبان که بین مری و دهان قرار دارد؛ گلو.٢. (زیستشناسی) = نای٣. (اسم مصدر) [قدیمی] تراشیدن مو.
موی چینیلغتنامه دهخداموی چینی . (حامص مرکب ) چیدن موی . موی چیدن . تراشیدن مو : قلندر کی شود منعم به این زینت قرینی هاسروکاری ندارد با ستردن موی چینی ها. سراج المحققین (از آنندراج ).رجوع به موی چین و موی چینه شود.
خودتراشلغتنامه دهخداخودتراش . [ خوَدْ / خُدْ ت َ ] (نف مرکب ) که خود تراشد. || (اِ مرکب ) تیغ که تیغه ٔ آن بدسته پیوسته نیست و در هر بار تراشیدن تیغه را عوض توان کرد. (یادداشت بخط مؤلف ).- تیغ خودتراش ؛ تیغی که بدسته پیوسته نیست و د
استردنلغتنامه دهخدااستردن . [ اُ ت ُ دَ ] (مص ) ستردن . پاک کردن . (جهانگیری ). پاک ساختن . (برهان ). محوساختن . (جهانگیری ). محو کردن . (برهان ) : از جا نبرد چیزی آنرا که تو جا دادی غم نسترد آن دل را کو را ز غم استردی . مولوی .|| تر
لَا يَسْبِتُونَفرهنگ واژگان قرآنروزهاي غير شنبه ي آنها - روزي كه در شنبه نيستند(کلمه سبت در اصل به معناي قطع است ، و از همين جهت به قطع سير ، ميگويند سبت السير ، و نيز سبت الشعر ، تراشيدن مو است ، و سبت الانف ، بريدن بيني از ته است بعضي گفتهاند : خداي تعالي روز شنبه را بدين جهت سبت خوانده که خداوند خلقت آسمانها و زمين را در روز يک
تراشیدنلغتنامه دهخداتراشیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) ستردن موی و جز آن . (ناظم الاطباء). از تراش + َیدن (مصدری )، پهلوی «تاشیتن » ... سغدی «تش » (بریدن )... گورانی «تاشن » ، گیلکی «بتاشتن » ، طبری «بتاشیین » . ستردن موی و جز آن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : ز شوخی و مردم خراش
تراشیدنفرهنگ فارسی عمید۱. ستردن موی از بدن با تیغ.۲. جدا کردن پوسته یا ورقههای نازک از چوب یا فلز با رنده یا سوهان یا چرخ؛ تراش دادن.۳. صاف کردن چوب یا تخته.۴. خراشیدن و پاک کردن چیزی.
تراشیدنفرهنگ فارسی معین(تَ دَ) (مص م .) 1 - ستردن موی به وسیلة تیغ از بدن . 2 - سابیدن چوب یا فلز به وسیلة سوهان یا رنده .
سر کسی تراشیدنلغتنامه دهخداسر کسی تراشیدن . [ س َ رِ ک َ ت َ دَ ] (مص مرکب ) موی سر او را ستردن . || به حال او وارسیدن . (آنندراج ) : سر ما سرسری متراش و از سر وا مکن ما راکه ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی .؟ (از آنندراج ).
فروتراشیدنلغتنامه دهخدافروتراشیدن . [ ف ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) خشک شدن و ریختن چیزی : حسنک قریب هفت سال بر دار بماند، چنانکه پایهایش همه فروتراشید و خشک شد. (تاریخ بیهقی ).
ناخن تراشیدنلغتنامه دهخداناخن تراشیدن . [ خ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) ناخن گرفتن از بن انگشتان . ناخن برآمده را گرفتن . (از ناظم الاطباء).