تراشیدهلغتنامه دهخداتراشیده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) سترده و خراشیده و رندیده . (ناظم الاطباء). || آنچه پس از تراشیدن بحاصل آید: چوب تراشیده ، ریش تراشیده ، سنگ تراشیده ؛ صاف و هموار.- ناتراشیده ؛ خشن . ناهموار. نادرست . خلاف عقل و
تراشیده شدنلغتنامه دهخداتراشیده شدن . [ ت َ دَ / دِ ش ُ دَ] (مص مرکب ) لاغر شدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تراشیدهلغتنامه دهخداتراشیده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) سترده و خراشیده و رندیده . (ناظم الاطباء). || آنچه پس از تراشیدن بحاصل آید: چوب تراشیده ، ریش تراشیده ، سنگ تراشیده ؛ صاف و هموار.- ناتراشیده ؛ خشن . ناهموار. نادرست . خلاف عقل و
ناتراشیدهلغتنامه دهخداناتراشیده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناتراش . چوب و غیر آن که تراشیده نشده باشد. (فرهنگ نظام ). ناهموار. (آنندراج ). تراشیده نشده . ناسترده . جلا داده نشده . (ناظم الاطباء). نتراشیده . زبر. ناهموار. ناصاف : ز آ
نتراشیدهلغتنامه دهخدانتراشیده . [ ن َ ت َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مقابل تراشیده . رجوع به تراشیده شود.
تراشیدهلغتنامه دهخداتراشیده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) سترده و خراشیده و رندیده . (ناظم الاطباء). || آنچه پس از تراشیدن بحاصل آید: چوب تراشیده ، ریش تراشیده ، سنگ تراشیده ؛ صاف و هموار.- ناتراشیده ؛ خشن . ناهموار. نادرست . خلاف عقل و
ناتراشیدهفرهنگ فارسی عمید۱. درشت و ناهموار؛ تراشیدهنشده.۲. [قدیمی، مجاز] سخن زشت و ناهنجار: ◻︎ به یک ناتراشیده در مجلسی / برنجد دل هوشمندان بسی (سعدی: ۸۸).۳. [قدیمی] بیادب؛ بیتربیت.