تراش کردنلغتنامه دهخداتراش کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عبارت از آن است که مانند چیزی که خواسته باشند بسازند و آن چیز که ساخته شود، بعینه مانند منقول عنه گردد. (آنندراج ). || تراش کردن درخت ؛ بریدن شاخه های زاید آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || تراشیدن ریش . (ایضاً). || تراشیدن . برداشتن از
تراشلغتنامه دهخداتراش . [ ت َ ] (اِمص ، اِ) طمع و توقع. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). کنایه از طمع باشد. (انجمن آرا) : همه یار تو از بهر تراشندپی لقمه هوادار تو باشند. ناصرخسرو.در ترا
طرازلغتنامه دهخداطراز. [ طِ ] (نف مرخم ) طرازنده . نظم و ترتیب و آرایش دهنده : هیچ شه را چنین وزیر نبودمملکتدار و کار ملک طراز. فرخی .بیشتر درترکیب های به کار رود: عنوان طراز، خنده ٔ طراز، و غیره .- دین طراز</s
خرج تراشی کردنلغتنامه دهخداخرج تراشی کردن . [خ َ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برای تحقق امری بیش از حد لازم خرج کردن . خرج زیاده از لزوم برای امری نمودن .
آب تراش کردنلغتنامه دهخداآب تراش کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خراشیدن خیار و خربزه و امثال آن با کفچه سهولت مضغ را.
پاک تراش کردنلغتنامه دهخداپاک تراش کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب )در باغبانی ، پاک تراشیدن شاخهای درختان باغ . || در حلاّقی ، پاک تراشیدن ریش چنانکه بن مویها برجای باز نماند. || دوباره تراشیدن موی .
تراشفرهنگ فارسی عمید۱. = تراشیدن۲. تراشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چوبتراش، ریشتراش، سنگتراش، قلمتراش.۳. (اسم مصدر) تراشیدن: تراش فلزات.۴. (اسم) مدادتراش.
تراشلغتنامه دهخداتراش . [ ت َ ] (اِمص ، اِ) طمع و توقع. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). کنایه از طمع باشد. (انجمن آرا) : همه یار تو از بهر تراشندپی لقمه هوادار تو باشند. ناصرخسرو.در ترا
تراشفرهنگ فارسی عمید۱. = تراشیدن۲. تراشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چوبتراش، ریشتراش، سنگتراش، قلمتراش.۳. (اسم مصدر) تراشیدن: تراش فلزات.۴. (اسم) مدادتراش.
دوک تراشلغتنامه دهخدادوک تراش . [ ت َ ] (نف مرکب ) کسی که دوک می سازد و خراطی می کند. (ناظم الاطباء). دوک ساز. (آنندراج ). مِغزَلی ّ. (دهار) (ملخص اللغات ). خراط. (ملخص اللغات ).
حساب تراشلغتنامه دهخداحساب تراش . [ ح ِ ت َ ] (نف مرکب ) کسی که برای دیگران حساب سازی کند. جعل کننده ٔ صورت حساب .
پیکرتراشلغتنامه دهخداپیکرتراش . [ پ َ / پ ِ ک َ ت َ ] (نف مرکب ) بت تراش . بتگر: فیدیاس پیکرتراشی بی نظیر بود.