تراصفلغتنامه دهخداتراصف . [ ت َ ص ُ ] (ع مص ) تنگ بر یکدیگر آمدن . (زوزنی ). با یکدیگر نزدیک ایستادن قوم در صف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). یقال : تراصفوا فی الصف ؛ یعنی بر یکدیگر چفسیدند قوم در صف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تراصفدیکشنری عربی به فارسیپهلوي هم گذاري , مجاورت , صف , تنظيم کردن , مرتب کردن , اماده ومجهز کردن , ترتيب جاي بازيکنان فوتبال , طرز قرار گيري
تروسولغتنامه دهخداتروسو. [ ت ْ س ُ ] (اِخ ) آرماند. طبیب فرانسوی که بسال 1801 م . در درتور بدنیا آمد و در سال 1867 م . درگذشت وی کتاب در تراپوتیک تدوین کرد که مدتهای درازی از کتابهای کلاسی دانشکده های پزشکی بود.
ترسولغتنامه دهخداترسو. [ ت َ ] (ص نسبی ) (از: «ترس » + «َو»، ظاهراً علامت کثرت ) جبان و صاحب جبن و کم جرئت . (ناظم الاطباء). پرترس . بسیارترس . در تداول عوام ، بزدل آنکه از هر چیزی کوچک و مختصر ترسد.
ترسولغتنامه دهخداترسو. [ ت ُ ] (اِخ ) دهی در کلارستاق . رجوع به مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 108 و ترجمه ٔ وحید ص 146 شود.
ترشفلغتنامه دهخداترشف . [ ت َ رَش ْ ش ُ ] (ع مص ) مکیدن . (زوزنی ). مکیدن آب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بسیار مکیدن آب . (از اقرب الموارد) (المنجد).
متراصفلغتنامه دهخدامتراصف . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) با یکدیگر نزدیک ایستنده در صف . (آنندراج ). چسبیده ٔ با یکدیگر در صف . (ناظم الاطباء). و رجوع به تراصف شود.