تراضلغتنامه دهخداتراض . [ ت َ ] (ع مص ) با یکدیگر راضی شدن ، و در اصل تراضی بود، یاء بجهت تخفیف حذف شده است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، خشنودی و رضامندی . (ناظم الاطباء). رجوع به تراضی شود.
پوشچنگار وارویشی تیروئیدanaplastic carcinoma of thyroid gland, undifferentiated carcinoma of thyroid gland, anaplastic thyroid carcinomaواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پوشچنگار تیروئید که یاختههای غیرعادی و بسیار متنوع آن ممکن است سالها خاموش بمانند و ناگهان تهاجم خود را آغاز کنند متـ . پوشچنگار وارویشی سپردیس
تراثلغتنامه دهخداتراث . [ ت ُ ] (ع اِ) میراث . (آنندراج )(ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آنچه از مرده بکسی رسد. (منتهی الارب ) (المنجد) (ناظم الاطباء). و اصل التاء فیه واو. (منتهی الارب ). ترکه ٔ میّت . مرده ریگ .
ترادلغتنامه دهخداتراد. [ ت َ رادد ] (ع مص ) از یکدیگر ردکردن . (آنندراج ). فسخ معاهده کردن و بر هم زدن معاهده . (ناظم الاطباء). فسخ کردن بیعی با رضایت طرفین . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || نزاع کردن و مجادله کردن . (ناظم الاطباء). شکوخیدن زبان در جواب . (اقرب الموارد). || بازگشتن آب از مج
تراضخلغتنامه دهخداتراضخ . [ ت َ ض ُ ] (ع مص ) همدیگر را سنگ و جز آن انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد). یقال : تراضخنا، ای ترامینا. (منتهی الارب ). تیر انداختن قوم بیکدیگر. (اقرب الموارد).
تراضیلغتنامه دهخداتراضی . [ ت َ ] (ع مص ) از یکدیگر خشنود شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از همدیگر رضامند و خوشنود شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ازیکدیگر راضی شدن . (اقرب الموارد) (المنجد). || (اِمص ) یقال : وقع به التراضی . (منتهی الارب ).
اعتراضفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی - خاص تراض، نهی، نخواستن، تقاضای منفی، خواهش منفی، تقاضای عدم انجام کاری، بازداشتن نهی ازمنکر استیناف، درخواست پژوهش، تقاضای رحم، تجدیدنظرخواهی، درخواستتجدیدنظر عدم رضایت، تقبیح، انتقاد بد دانستن، اکراه
تشاورلغتنامه دهخداتشاور. [ ت َ وُ ] (ع مص ) مشورت کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). کنکاش کردن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). تداول رأی و مشورت . (از متن اللغة). با یکدیگر مشاورت کردن . (از اقرب الموارد) (از المنجد): ... فان ارادا فصالا عن تراض منهما و تَشاوُر فلا جنا
تراضخلغتنامه دهخداتراضخ . [ ت َ ض ُ ] (ع مص ) همدیگر را سنگ و جز آن انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد). یقال : تراضخنا، ای ترامینا. (منتهی الارب ). تیر انداختن قوم بیکدیگر. (اقرب الموارد).
تراضیلغتنامه دهخداتراضی . [ ت َ ] (ع مص ) از یکدیگر خشنود شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از همدیگر رضامند و خوشنود شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ازیکدیگر راضی شدن . (اقرب الموارد) (المنجد). || (اِمص ) یقال : وقع به التراضی . (منتهی الارب ).
اعتراضلغتنامه دهخدااعتراض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آفت رسیدن به زن از جن یا بیماری که مانع از وطی آن گردد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). یقال : اعترض من امرأته ، با صیغه ٔ مجهول ؛ یعنی عارضه ٔ بیماری ازجن به زن رسید که مانع از وطی او گردید. (از متن اللغة). || پیش آمدن کسی را به تیری پس انداختن بر
قابل اعتراضلغتنامه دهخداقابل اعتراض . [ ب ِل ِ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) اعتراض پذیر. || (اصطلاح حقوق ) حکمی که بتوان بدان اعتراض کرد. هر حکمی که غیاباً از دادگاه بخش یا شهرستان صادر شده باشد. احکام و قرارهائی که غیاباً صادر شده باشند در مدت معین قابل اعتراض است . رجوع به قانون آئین دادرسی شود.
افتراضلغتنامه دهخداافتراض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فریضه کردن و واجب گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سنت ساختن و واجب گردانیدن خدای احکام را بر بندگان . (از اقرب الموارد). واجب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). فَرض . (یادداشت مؤلف ). مفترض الطاعة؛ آنکه اطاعت امر او واجب است . || ن
اقتراضلغتنامه دهخدااقتراض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) وام گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قرض گرفتن . قرض ستاندن . وام ستدن . (تاج المصادر بیهقی ). وام بستدن . (المصادر زوزنی ). || غیبت کسی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اعتراضدیکشنری عربی به فارسیبريدن , قطع کردن , جدا کردن , حاءل شدن , جلو کسي را گرفتن , جلو گيري کردن , جلوگيري , ايراد , اعتراض , مخالفت , استدلا ل مخالف