ترتبلغتنامه دهخداترتب . [ ت َ رَت ْ ت ُ ] (ع مص ) بر جای ایستادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر جای ایستادن و بی حرکت بودن . (از المنجد). || راست و درست شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اِ) (اصطلاح فقه ) آنست که درآن واحد طلب نسبت بدو شیئی که با هم تضاد دارند فعلیت
ترتبلغتنامه دهخداترتب . [ ت ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) رجوع به تُرْتُب شود. || همیشه . (منتهی الارب ). همیشگی . (ناظم الاطباء). ابد. (اقرب الموارد). || روزگار. (منتهی الارب ). || بنده ٔ بد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ترتبلغتنامه دهخداترتب . [ ت ُ ت ُ ] (ع ص ، اِ) ثابت وپای برجای . (ناظم الاطباء). مقیم و ثابت . (اقرب الموارد) (از المنجد). || خاک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). || جاؤوا ترتباً؛ای جمیعاً (اقرب الموارد) یعنی همه آمدند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ابد. (المنجد). || بنده که سه
ترتیبلغتنامه دهخداترتیب . [ ت َ ] (ع مص ) ثابت و استوار گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد): و بحضرت سلطان رفت و سلطان در ترتیب و تبجیل قدر و تمشیت کار و تمهید رونق او بهمه غایتی برسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1<
هیئت هماهنگی تعیین هدف مشترکjoint targeting coordination boardواژههای مصوب فرهنگستانافسران مرکز عملیات فرماندهی که با توجه به اهمیت و ترتیب تقدم هدفها، اقدام به گزینش هدفهایی میکنند که انهدام آنها برای موفقیت عملیات ضرورت دارد
نمره زدنلغتنامه دهخدانمره زدن . [ ن ُ رِ زَ دَ] (مص مرکب ) نمره گذاری کردن . روی چیزی نمره گذاشتن . ترتیب تقدم و تأخر افراد یک مجموعه را مشخص کردن .
پیشتازیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت م] پیشتازی، جلو بودن ازدیگران اولویت، تقدم [در ترتیب]، تقدم [در زمان]، حق تقدم رهبری، شفعه، پیشاهنگی، سردمداری، پرچمداری سردمدار، پرچمدار، رهبر سبقت
سرمشقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ، اسوه، پروتوتایپ، آرکیتایپ، الگوی نخستین، نمونه، مُدل، الگو، قالب▼، پیش نمونه، دستگاه اولیه، نمونۀ اولیه، تقدم [در ترتیب]، تقدم [در زمان] مثل اعلا، اسوه، نمونۀ کمال تطبیق پیشنویس، برنامه دست اول
ترتیبلغتنامه دهخداترتیب . [ ت َ ] (ع مص ) ثابت و استوار گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد): و بحضرت سلطان رفت و سلطان در ترتیب و تبجیل قدر و تمشیت کار و تمهید رونق او بهمه غایتی برسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1<
ترتیبفرهنگ فارسی عمید۱. ثابت و استوار کردن.۲. هرچیزی را در جای خود قرار دادن.۳. راستودرست کردن.۴. پشت سر هم قرار دادن.
ترتیبدیکشنری فارسی به انگلیسیarrangement, configuration, design, disposal, disposition, form, formation, method, order, placement, scheme, sequence, setup, system, trim
حرف ترتیبلغتنامه دهخداحرف ترتیب . [ ح َ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرفی که از عدد اصلی ، عدد ترتیبی سازد، و آن «ام » است که درپایان اعداد فارسی درآید. شمس قیس آنرا حرف عدد نامیده گوید: میمی مفرد است که در اواخر اعداد تتمیم عدد (مقدم ) فایده دهد، چنانکه دوم و سوم و چهارم . و درلغت عرب صیغت
نظم و ترتیبلغتنامه دهخدانظم و ترتیب . [ ن َ م ُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آراستگی . انتظام . سامان . || سخن منظوم : بماند سالها این نظم و ترتیب ز ما هر ذره خاک افتاده جائی .سعدی .
ترتیبلغتنامه دهخداترتیب . [ ت َ ] (ع مص ) ثابت و استوار گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد): و بحضرت سلطان رفت و سلطان در ترتیب و تبجیل قدر و تمشیت کار و تمهید رونق او بهمه غایتی برسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1<
ترتیبفرهنگ فارسی عمید۱. ثابت و استوار کردن.۲. هرچیزی را در جای خود قرار دادن.۳. راستودرست کردن.۴. پشت سر هم قرار دادن.