ترحیلغتنامه دهخداترحی . [ ت َ رَح ْ حی ] (ع مص ) گرد شدن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). گرد شدن مار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد ) (از المنجد).
وزن ظرفtare, tare weightواژههای مصوب فرهنگستانوزن پوشش یا بستهبندی بار و در مورد بارگُنج، وزن بارگُنج خالی اختـ . وَف
تیره ترگلغتنامه دهخداتیره ترگ . [ رَ / رِ ت َ ] (اِ مرکب ) کلاهی تیره . خودی سیاه و در بیت زیر کنایه از خاک سیاه و خاک گور است : بر او تاختن کرد ناگاه مرگ بسر برنهادش یکی تیره ترگ . فردوسی .رجوع به تیر
ترحیبلغتنامه دهخداترحیب . [ ت َ ] (ع مص )مرحبا گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (آنندراج ).مرحبا گفتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) : ... دید بنواخت و تقریب و ترحیب ارزانی داشت . (سندبادنامه ص 298)
ترحیللغتنامه دهخداترحیل . [ ت َ ] (ع مص ) روان کردن کسی از جای خویش . (تاج المصادر بیهقی ). کوچ فرمودن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )(آنندراج ). بیرون کردن کسی را از بلد خویش و از جای برکندن و بی آرام ساختن وی را برای کوچ . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || برداشتن بر کسی شمشیر را. (منت
ترحیملغتنامه دهخداترحیم . [ ت َ ] (ع مص ) مهربانی کردن بر کسی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رحمک اﷲ گفتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). ترحم . (المنجد) (اقرب الموارد). طلب آمرزش کردن بر کسی ، و ترحیم در این مورد فصیح تر از ترحم است . (از اقرب الموارد). و ر
ترحيبدیکشنری عربی به فارسیتحسين , ادعا کردن , افرين گفتن , اعلا م کردن , جارکشيدن , ندا دادن , هلهله يا فرياد کردن کف زدن
مترحیلغتنامه دهخدامترحی . [ م ُ ت َ رَح ْ ح ِ ] (ع ص ) مار که گرد شود. (آنندراج ).مار گرد شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترحی شود.
گرد شدنلغتنامه دهخداگرد شدن . [ گ ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) جمع شدن . گرد آمدن . تجمع کردن . مجتمع شدن . اجتماع کردن . فراهم آمدن : رأس العین شهری است خرم و اندر وی چشمه هاست بسیار، و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و به یک جای گرد شود. آن را خابور خوانند و آنگه اندر فرات افتد.
ترحیب کردنلغتنامه دهخداترحیب کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمدگویی کردن . گرم پرسیدن . برخورد خوش کردن : چون مرا بدید حالی از اسب پیاده شد و ترحیبی کرد و اهتزازی تمام بمشاهده ٔ من اظهار نمود. (جهانگشای جوینی ). و بتخصیص سلطان عثمان را ترحیب بسیار کرد. (جهانگشای جوینی
ترحیب نمودنلغتنامه دهخداترحیب نمودن . [ ت َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) گرم پرسیدن . برخورد خوش نمودن : دمنه بدید که شیر در تقریب گاو... ترحیب می نماید. (کلیله ودمنه ). شتر به ترحیبی تمام نمود. (کلیله و د
ترحیبلغتنامه دهخداترحیب . [ ت َ ] (ع مص )مرحبا گفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (آنندراج ).مرحبا گفتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) : ... دید بنواخت و تقریب و ترحیب ارزانی داشت . (سندبادنامه ص 298)
ترحیللغتنامه دهخداترحیل . [ ت َ ] (ع مص ) روان کردن کسی از جای خویش . (تاج المصادر بیهقی ). کوچ فرمودن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )(آنندراج ). بیرون کردن کسی را از بلد خویش و از جای برکندن و بی آرام ساختن وی را برای کوچ . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || برداشتن بر کسی شمشیر را. (منت
ترحیملغتنامه دهخداترحیم . [ ت َ ] (ع مص ) مهربانی کردن بر کسی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رحمک اﷲ گفتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). ترحم . (المنجد) (اقرب الموارد). طلب آمرزش کردن بر کسی ، و ترحیم در این مورد فصیح تر از ترحم است . (از اقرب الموارد). و ر
مترحیلغتنامه دهخدامترحی . [ م ُ ت َ رَح ْ ح ِ ] (ع ص ) مار که گرد شود. (آنندراج ).مار گرد شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترحی شود.