ترس کردنلغتنامه دهخداترس کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیم کردن . وحشت کردن : نه خوفی از اثر آه خسته ای خوردی نه ترسی از گذر اشک سایلی کردی .عماد فقیه (از آنندراج ).
ایوان آبسنگreef terrace, reef-front terraceواژههای مصوب فرهنگستانسطحی فرسایشیافته شبیه به طاقچه یا نیمکت که شیب دریاسو (seaward) دارد
پادگانهterraceواژههای مصوب فرهنگستانسطح دراز و باریک و بهنسبت تراز یا اندکی شیبدار با پهناوری کمتر از دشت که دو دامنۀ پرشیب آن را محصور کند
پادگانۀ رودپیچmeander terraceواژههای مصوب فرهنگستانپادگانۀ رودخانهای کوچکی که براثر حرکت جانبی رودپیچ و بریده شدن سیلابدشتهای قدیمی و مرتفع ایجاد میشود
پادگانۀ زمینلغزهایlandslide terraceواژههای مصوب فرهنگستانپادگانهای کوتاه با سطحی ناهموار که براثر زمینلغزه ایجاد میشود
ترسناکی کردنلغتنامه دهخداترسناکی کردن . [ ت َ کی ک َدَ ] (مص مرکب ) وحشت کردن . بیمناک شدن : بدرگاه من پای خاکی کنی ز جوشیدنم ترسناکی کنی .نظامی .
فوبیافرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ا، ترس روانی، ترس بیجا کلاستروفوبیا، ترس از جای بسته زنوفوبیا، ترس از بیگانگان، نفرت
ترس و بیملغتنامه دهخداترس و بیم . [ ت َ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ترس و باک . خوف و هراس . و رجوع به ترس و «ترس و باک » شود.
ترسلغتنامه دهخداترس . [ ت َ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بند و مانع در معنی کرده است . (دزی ج 1ص 144). || یکی از سه غضروف بالای حنجره : ... و اوله رأس الحنجرة من ثلاث غضاریف ، احدها الت
ترسلغتنامه دهخداترس . [ ت َ رَ ] (اِخ ) دهی در مازندران در حوالی بارفروش یا مشهدسر. و رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 119 و ترجمه ٔ وحید ص 160 شود.
ترسلغتنامه دهخداترس . [ ت َ ] (اِ) پارسی باستان و اوستایی ترس ، اشکاشمی تراس ، گورانی ترس ، گلیکی ترس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). خوف و بیم . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بیم و هراس . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). مصدر آن ترسیدن است و اسم آن ترسا و ترسان . (انجمن آرا) (آنندراج ). با کردن
ترسلغتنامه دهخداترس . [ ت ُ ] (ص ) سخت ومحکم . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). چیز سخت .(غیاث اللغات ). سخت . (فرهنگ جهانگیری ) : بر و سینه ای همچو پولاد ترس حدیث تنومندی آن مپرس . نظامی (از جهانگیری ).آنچه صاحب جهانگیری بضم
ترسلغتنامه دهخداترس . [ ت ُ ] (ع اِ) سپر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صفحه ٔ فولاد مستدیری که برای نگاهداری از آسیب شمشیر و جز آن بردارند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ، اَتْراس ، تُراس ، تِرَسة، تُروس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). سپر را گویند که
دسترسلغتنامه دهخدادسترس . [ دَ رَ / رِ ] (اِمص مرکب ) دسترسی .قدرت و توانگری . (برهان ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ). قوت و توانائی و قدرت . (ناظم الاطباء). توان . استطاعت . (آنندراج ). قدرت . توانائی . دستگاه . توفیق . امکان . (آنندراج ). مقدور. تیسر. بسطت
دکترسلغتنامه دهخدادکترس . [ دُ ت ُ رِ ] (فرانسوی ، اِ) خانم دکتر (بیشتر در مورد پزشک زن استعمال شود). (فرهنگ فارسی معین ).
خداترسلغتنامه دهخداخداترس . [ خ ُ ت َ ] (نف مرکب ) متقی . پرهیزگار. عفیف . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنکه از خدا ترسد. باایمان . معتقد بخدا. خداپرست : وآن پیر حیایی خداترس با شیر خدای بود همدرس . نظامی .خداترس را بر رعیت گمار
خداناترسلغتنامه دهخداخداناترس . [ خ ُ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه از خدا نترسد. (از آنندراج ). وصف است کسی را که از خدا نمی ترسد و از مناهی او ابا ندارد. صفت است آنرا که اوامر خدا رادر کارها در نظر نمی گیرد. این وصف بجای موصوف می نشیند و امروزه بیشتر بر موصوف دلالت می کند :
خدای ترسلغتنامه دهخداخدای ترس . [ خ ُ ت َ ] (نف مرکب ) خداترس . آنکه از خدای ترسد. آنکه از خدا بیم دارد. کنایه از متقی و پرهیزگار : جمشید در اول پادشاهی سخت عادل و خدای ترس بود. (نوروزنامه ٔ خیام ).- خدای ناترس ؛ آنکه از خدای نترسد. بی ایمان .