ترشانیدنلغتنامه دهخداترشانیدن . [ ت ُ / ت ُ رُ دَ ] (مص ) ترش کردن چیزی را. (ناظم الاطباء). ترشاندن . احماض . تحمیض . رجوع به ترش شود.
ترساندنلغتنامه دهخداترساندن . [ ت َ دَ ] (مص ) ترسانیدن . تهدید. ارهاب . بیم دادن : به لشکر بترسان بداندیش رابه ژرفی نگه کن پس و پیش را. فردوسی .همی کودکی بی خرد داندم بگرز و بشمشیر ترساندم . فردوسی .
ترسانیدنلغتنامه دهخداترسانیدن . [ت َ دَ ] (مص ) خائف کردن و سبب ترسیدن شدن . وعده ٔ بددادن و خوف و بیم وارد آوردن . (ناظم الاطباء). ترساندن . تهدید کردن . بیم کردن . تحذیر. هراسانیدن . اخافه .ارهاب . اذعار. تهدید. تهدد. ترهیب . بیم دادن . تخویف . تهویل : زن درحال رقعتی نبش
ترشاندنلغتنامه دهخداترشاندن . [ ت ُ / ت ُ رُ دَ ] (مص ) ترشانیدن . احماض . ترش کردن چیزی را. رجوع به ترش شود.
ترساندندیکشنری فارسی به عربیاخف , ارتجف , اردع , امقت , بقرة , تحديد , جاموسة , خوف , رهبة , روع , شاطي , شبح , شجار , لطمة
ترشاندنلغتنامه دهخداترشاندن . [ ت ُ / ت ُ رُ دَ ] (مص ) ترشانیدن . احماض . ترش کردن چیزی را. رجوع به ترش شود.
احماضلغتنامه دهخدااحماض . [ اِ ] (ع مص ) ترش مَزه گردانیدن . ترشانیدن . || احماض ارض ؛ حمض ناک گردیدن زمین . || احماض اِبل ؛ گیاه شور خوردن شتران . || گیاه شور چرانیدن شتر. || شور و ترش شدن . || بازگردانیدن کسی را از کاری . (منتهی الارب ). || مزاح کردن . خوشمزگی کردن . مزاح و خوش طبعی کردن .لط