ترفئةلغتنامه دهخداترفئة. [ ت َ ف ِ ءَ ] (اِخ ) سنة الترفئة؛ نام سال چهارم ازهجرت بزمان رسول (ص ). (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترفئةلغتنامه دهخداترفئة. [ ت َ ف ِ ءَ ] (ع مص ) ترفئة بالرفاء و البنین ؛ گفتن بوجه دعا در زناشوئی ؛ یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت (کذا) باشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فا کَسی [بکسی ] گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح . (از زوزنی ). گفتن «بالرفاء و البنین » برای کسی ؛ یعنی اتفا
ترفعلغتنامه دهخداترفع. [ ت َ رَف ْ ف ُ ] (ع مص ) برتری نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برتری کردن . (دهار). بلندی گرفتن و بالا شدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). بلندی جُستن و کنایه از غرور و تکبر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ): ترفعت بی همتی عن کذا. (از المنجد) :
ترفهلغتنامه دهخداترفه . [ ت َ رَف ْ ف ُه ْ ] (ع مص ) آسودگی و دولتمندی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). برآسوده و تن آسان شدن . (ناظم الاطباء). استراحت و تنعم . (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و تمتع و ترفه بغایت کشیده و راهها ایمن و فتنه ساکن شده . (جهانگشای جوینی ).
ترفةلغتنامه دهخداترفة. [ ت ُ ف َ ] (ع اِ) تازگی از نعمت و آسایش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نعمت . (اقرب الموارد). نعمت و فراخی عیش . (از المنجد). || طعام خوشمزه . || تحفه و ارمغان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تحفه و چیزتازه . (منتهی الارب ). || تندی میانه ٔ لب برین . (منتهی الارب ) (آنند
بالا رفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت بالا رفتن، بلند شدن، سوار شدن، سواری کردن ارتفاع گرفتن، اوجگرفتن، اززمین بلند شدن، صعود کردن، پرواز کردن بهقله رسیدن، ازکوه بالا رفتن، تلاش کردن پریدن شیب داشتن، اریب بودن بالاگرفتن، سر بهفلک زدن، سر بهثریا سودن، ارتقاپیدا کردن طلوع کردن، آفتاب زدن ایستادن، ازجا برخاستن، سَر پا شدن، ب
ترفیعلغتنامه دهخداترفیع. [ ت َ ] (ع مص ) برداشتن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || دور شدن و دور نمودن ، یقال : رفعهم ؛ ای باعدهم فی الحرب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || مختلف دویدن خر، یقال : رف
ترفیعفرهنگ فارسی عمید۱. بلند کردن؛ بالا بردن؛ برداشتن.۲. بالا بردن مقام و رتبه.۳. ارتقای مقام و رتبه یافتن.
ترفیعلغتنامه دهخداترفیع. [ ت َ ] (ع مص ) برداشتن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || دور شدن و دور نمودن ، یقال : رفعهم ؛ ای باعدهم فی الحرب . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || مختلف دویدن خر، یقال : رف
ترفیعفرهنگ فارسی عمید۱. بلند کردن؛ بالا بردن؛ برداشتن.۲. بالا بردن مقام و رتبه.۳. ارتقای مقام و رتبه یافتن.