ترمهلغتنامه دهخداترمه . [ ت َ / ت ُ م ِ ] (اِ) نمد زین را گویند که تکلتو باشد. (برهان ). دو پاره نمد باشد که در زیر زین بدوزند و آنرا ادرم و ادرمه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تکلتو که نمد زین باشد.(ناظم الاطباء). دوپاره نمد که در زیر
ترمهلغتنامه دهخداترمه . [ ت ِ م َ ] (اِخ ) قصبه ای است در ولایت طربزون از کشور ترکیه واقع در ساحل رودترمه . سکنه ٔآن 4000 تن است . رجوع به قاموس اعلام ترکی ج 3 شود.
ترمهلغتنامه دهخداترمه . [ ت ِ م َ / م ِ ] (اِ) تیرمه و پارچه ٔ نفیسی که از کرک بافند. (ناظم الاطباء). قسمی پارچه ٔ سطبر ابریشمین . شال کشمیری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پارچه ٔ پشمی که قسمی از شال است و دارای رنگ های متعدد وگل و بوته است . (فرهنگ نظام ). و
ترمهلغتنامه دهخداترمه . [ ت ُ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان و بخش سیمکان در شهرستان جهرم است که بر 7 هزارگزی شمال باختری کلاکلی و یکهزار و پانصدگزی باختر راه عمومی سیمکان به خفر قرار دارد. دامنه ای گرمسیر است و 85 تن سکنه دا
ترمعلغتنامه دهخداترمع. [ ت َ رَم ْ م ُ ](ع مص ) جنبیدن یا تهدید کردن از خشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جنبیدن یا لرزیدن از خشم . (از اقرب الموارد) (از المنجد). جنبیدن از خشم . (از متن اللغه ). لرزیدن از شدت غضب . (از متن اللغة): رأیته کأنه یرعد من شدةالغضب . (متن اللغة). ||
ترمیعلغتنامه دهخداترمیع. [ ت َ ] (ع مص ) زرد شدن روی زن از بیماری فرج .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بچه ٔ ناتمام افکندن ماده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بچه ٔ ناتمام افکندن سباع . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تیرمهلغتنامه دهخداتیرمه . [ م َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف تیرماه . تیر. فصل پائیز : اگر به تیرمه از جامه بیش باید تیرچرا برهنه شود بوستان چو آید تیر. عنصری .ماه پروردین حریر فستقی بخشیده بودمر درخت باغ را زو باغ شد زینت پذیرتیرمه
ثرمةلغتنامه دهخداثرمة. [ ث َ / ث ِ م َ ] (اِخ ) شهر کوچکی است در ساحل شمالی جزیره ٔ صقلیه نزدیک شفلوی . (رحله ٔ ابن جبیر). کیکش بسیار و گرمایش شدید است . (مراصد الاطلاع ). این نام از یونانی ترمس بمعنی آب گرم معدنی و حمّه .
گنبد ترمهلغتنامه دهخداگنبد ترمه . [ گُم ْ ب َ دِ ت ُ م َ / م ِ ] (اِخ ) یک فرسخ و نیم میانه ٔ شمال و مشرق دوزه است (از دهات بلوک صیمکان فارس ). (از فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 225).
کاغذ ترمهلغتنامه دهخداکاغذ ترمه . [ غ َ ذِ ت ِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاغذی محکم که در جوف شال ترمه گذارند تا بید نزند و در روی آن فرمان نویسند. (ناظم الاطباء).
ترمه زرلغتنامه دهخداترمه زر. [ ت َ م َ زَ ] (اِخ ) از دیه های نور مازندران است . رجوع به مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 11 و ترجمه وحید ص 150 شود.
ترمه شیرینلغتنامه دهخداترمه شیرین . [ ت َ م َ ] (اِخ ) ترمشیرین . پسر دواخان بن براق بن یسوخان از امرای مغول که پس از ایلجیکتای به پادشاهی رسید و مسلمان گشت و اکثر قوم او به تبعیت او باسلام روی آوردند و کار دین اسلام در ولایت ماورأالنهر و بعضی از نواحی خوارزم و بلاد ایغور قوت تمام گرفت . هنگامی که
ترمه چایلغتنامه دهخداترمه چای . [ ت ِ م َ ] (اِخ ) نام رودی است در سنجاغ جانیک از ولایت طربزون (ترکیه ) مجرای تقریبی آن 80 هزار گز است و به دریای سیاه میریزد. نام قدیمی آن ترمودون بود و از شهرتمیسکور که بقول مورخان قدیم یونان مرکز حکومت آمازونها بوده میگذشته است
ترمه زرلغتنامه دهخداترمه زر. [ ت َ م َ زَ ] (اِخ ) از دیه های نور مازندران است . رجوع به مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 11 و ترجمه وحید ص 150 شود.
ترمه شیرینلغتنامه دهخداترمه شیرین . [ ت َ م َ ] (اِخ ) ترمشیرین . پسر دواخان بن براق بن یسوخان از امرای مغول که پس از ایلجیکتای به پادشاهی رسید و مسلمان گشت و اکثر قوم او به تبعیت او باسلام روی آوردند و کار دین اسلام در ولایت ماورأالنهر و بعضی از نواحی خوارزم و بلاد ایغور قوت تمام گرفت . هنگامی که
ترمه چایلغتنامه دهخداترمه چای . [ ت ِ م َ ] (اِخ ) نام رودی است در سنجاغ جانیک از ولایت طربزون (ترکیه ) مجرای تقریبی آن 80 هزار گز است و به دریای سیاه میریزد. نام قدیمی آن ترمودون بود و از شهرتمیسکور که بقول مورخان قدیم یونان مرکز حکومت آمازونها بوده میگذشته است
گنبد ترمهلغتنامه دهخداگنبد ترمه . [ گُم ْ ب َ دِ ت ُ م َ / م ِ ] (اِخ ) یک فرسخ و نیم میانه ٔ شمال و مشرق دوزه است (از دهات بلوک صیمکان فارس ). (از فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 225).
کاغذ ترمهلغتنامه دهخداکاغذ ترمه . [ غ َ ذِ ت ِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاغذی محکم که در جوف شال ترمه گذارند تا بید نزند و در روی آن فرمان نویسند. (ناظم الاطباء).
کترمهلغتنامه دهخداکترمه . [ ک ُ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ) قترمه . در تداول عامه چرک و خون گرد آمده بر سر جراحت یا قرحه و قطور و ضخیم و خشک شدن آن . خشکریشه ٔ ضخیم بر قرحه . جُلبَه و آن پوست مانندی است که بر روی ریش بندد. (یادداشت مؤلف ). شوخ و چرک بسیار بر دست و پ
اخترمهلغتنامه دهخدااخترمه . [ اَ ت َ م َ / م ِ] (ترکی ، اِ) اسب و سلاح و بار و بنه ٔ دشمن که بعد از هزیمت و کشته شدن از وی بدست می آید. اصلش از آختارماخ ترکی است یعنی جستجو کردن . (یادداشت لغت نامه ) : متهوران شجاعت پیشه تا چهار فرسخ تعا