ترکبلغتنامه دهخداترکب . [ ت َ رَک ْ ک ُ ] (ع مص ) بر هم نشستن . (از تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی )(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطاوعه ترکیب . (اقرب الموارد) (المنجد) : چو فراشی و کناسی است ، که هر امتزاجی که میان اجزاء امهات افتد بر آن قدر کز آن امتزاج آید،
ترقبلغتنامه دهخداترقب . [ ت َ رَق ْ ق ُ ] (ع مص ) گوش داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). چشم داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). چشم داشت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). انتظار داشتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) :
ترکيبدیکشنری عربی به فارسیترکيب , ساخت , انشاء , سرايش , قطعه هنري , ساختن , جفت سازي , سوار کني , لوازم , نصب , تاسيسات
ترکیبفرهنگ فارسی عمید۱. برنشاندن چیزی بر چیزی؛ سوار کردن.۲. بههم پیوستن.۳. آمیخته کردن؛ مخلوط ساختن؛ آمیختن چیزی با چیز دیگر؛ مرکب کردن.
ترکیبلغتنامه دهخداترکیب . [ ت َ ] (ع مص ) چیزی اندر چیزی اندر جای نشاندن . (تاج المصادر بیهقی ). چیزی در جایی نشاندن . (زوزنی ). چیزی اندر چیزی نشاندن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بر هم نشاندن . (منتهی الارب ). قرار دادن بعض چیز را بر بعضی دیگر. (اقرب الموارد) (از المنجد). برهم نشاندن
درهم نشستنلغتنامه دهخدادرهم نشستن . [ دَ هََ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) کثیف و غلیظ و هنگفت شدن مانند تاریکی . (ناظم الاطباء). ترکب . (از تاج المصادر بیهقی ).
برنلغتنامه دهخدابرن . [ ب َ ] (اِ) هر مکانی که بالای آن چیزی گسترده شده باشد. || ظرف پهن . || جام سفالی و یا فلزی و دسته ای از ترکب به یکدیگر پیچیده . || ماله ٔ زراعت . || محجر و شبکه ٔ برنجی و یا چوبی . || ماه نو. || (اِخ ) نام ستاره ای . (ناظم الاطباء). اما معانی فوق در دیگر مآخذی که در دس
رکبانةلغتنامه دهخدارکبانة. [ رُ ن َ ] (ع ص ، اِ) شترماده ٔ صالح برنشستن یا شترماده ٔ رام . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اشتری که نشست را شاید.(مهذب الاسماء). ماده شتر رام و در حدیث است : «ابقنی ناقة حلبانة رکبانة»؛ ای صالحة لِاءَن تحلب و ترکب والالف والنون زائدتان
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی المادرائی الکاتب .ابوعبیداﷲ محمدبن عمران مرزبانی در موشح (ص 350) آردکه احمدبن محمد کاتب مرا حدیث کرد که علی بن عبداﷲبن المسیب او را حدیث کرد که چون احمد بن علی مادرانی ،ابوالعباس بن ثوابه را در قصیده ٔ خود این
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن فارس بن زکریا اللغوی . ابن جوزی گوید احمدبن زکریا ابن فارس به سال سیصد و شصت و نه درگذشت ، و دو روز پیش از مرگ این قطعه بگفت :یارب ان ذنوبی قد احطت بهاعلما و بی و باعلانی و اسراری انا الموحد لکنی المقربهافهب ذنوبی لتوحیدی واقراری .<
مترکبلغتنامه دهخدامترکب . [ م ُ ت َ رَک ْ ک َ ] (ع ص ) چیزی در چیزی نشسته . (منتهی الارب ). نشانیده و درج کرده و در میان نهاده . (ناظم الاطباء). || بالا رفته و سوار شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مترکبلغتنامه دهخدامترکب . [ م ُ ت َ رَک ْ ک ِ ] (ع ص ) بر هم نشیننده و استوار گردنده . (آنندراج ). یکی بر دیگری بالا رفته و سوار شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.