تر و تمیزلغتنامه دهخداتر و تمیز. [ ت َ رُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) در تداول عوام پاک و پاکیزه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
گذربرگ تیرTIR carnet, carnet de TIR (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانمجوز سازمان حملونقل بینالمللی جادهای (TIR) به وسایل نقلیۀ باری برای عبور از مرز کشورهای عضو با برخورداری از تسهیلات گمرکی
تایرtyre/ tireواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای لاستیکی که بر روی چرخ وسیلۀ نقلیه سوار میشود بهنحویکه با سطح زمین همواره در تماس است و با کاستن از شدت ضربات ناشی از عوارض جاده و تحمل بار واردشده، حرکت چرخ و جابهجایی وسیلۀ نقلیه را بسیار آسان میکند
رَسَن تایرtire cordواژههای مصوب فرهنگستانرسنی از مواد بسپاری یا معدنی که از تاباندن تکرشتهها یا تکرشتههای چندلا یا نخ شکل میگیرد و برای تقویت تایر به کار میرود
سوخت تایریtire-derived fuelواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سوخت که از خرد کردن تایرهای فرسوده به دست میآید
پایشگر باد تایرtire pressure monitoring systemواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که پیوسته فشار باد تایرها را میسنجد و در صورت کم شدن فشار باد از حد تعیینشده، هشدار میدهد اختـ . پات TPMS
identifiesدیکشنری انگلیسی به فارسیشناسایی می کند، شناختن، تشخیص هویت دادن، یکی کردن، تمیز کردن، تمیز دادن
ترفرهنگ فارسی عمیدعلامت صفت تفضیلی که در آخر بعضی کلمات در میآید و برتری و رجحان کسی یا چیزی را بر کسی یا چیز دیگر میرساند: بزرگتر، بهتر، داناتر.
ترفرهنگ فارسی عمید۱. تازه.۲. [مقابلِ خشک] آبدار؛ خیس؛ نمدار.۳. [قدیمی، مجاز] خوشایند؛ دلنشین: ◻︎ چو بر چرم آهو براندود مشک / نواییتر انگیخت از رود خشک (نظامی۶: ۱۰۶۱).
ترلغتنامه دهخداتر. [ ت َ ] (ص ) نقیض خشک باشد. (برهان ). آب رسیده . (فرهنگ رشیدی ). ضد خشک . (انجمن آرا). آبدار. (آنندراج ). چیزی که دارای بلّت باشد. مقابل خشک . نمدار و مرطوب . (ناظم الاطباء). محمد معین درحاشیه ٔ برهان آرد: گورانی تر ، خیس . فریزندی و نطنزی و یرنی ، تر . سمنانی و سنگسری و
ترلغتنامه دهخداتر. [ ت َ ] (پسوند) باید دانست که کلمه ٔ تر که تفضیل است در فارسی با کلمه ای که ملحق او شود در صورت ترکیب افاده ٔ معنی مبالغه کند چون بهتر و بهترین و خوشتر و خوشترین و نوآیین ترین و مانند آن و بتوسط کلمه ٔ «از» در میان او و مفضل ٌعلیه افاده ٔ معنی تفضیل کند، چون فلانی بهتر از
دامن ترلغتنامه دهخدادامن تر. [ م َ ت َ ] (ص مرکب ) دامن آلوده . (آنندراج ). عاصی . (آنندراج ). گنهکار. (آنندراج ). تردامن . مقابل پاکدامن : گردون ز مشک و زعفران سازد حنوط اختران بر سوک آن دامن تران درد گریبان صبح را. خاقانی .ای هر که
دانسی مترلغتنامه دهخدادانسی متر. [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) نام یکی از اسبابهای غوطه ور که برای سنجش سنگینی نسبی بکار رود و بر روی اصل ارشمیدس ساخته شده است . (روش تهیه ٔ مواد آلی ص 87).
دانش گسترلغتنامه دهخدادانش گستر. [ ن ِ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) گسترنده ٔ دانش . اشاعه دهنده ٔ علم . علم گستر. که بسط دانش دهد. که علم افاضه کند. که از دانش بهره رساند. ز دانش بهر کس رساننده بهر.
دب هوراترلغتنامه دهخدادب هوراتر. [ دِب ب ] (اِخ ) نام روز ملائکه و آن بدنبال روز آباء آید آنچنانکه در اعتقاد هندوان قدیم بوده است . (بیرونی ماللهند ص 167).