لغتنامه دهخدا
تسالم . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) با یکدیگر صلح کردن . (زوزنی ) (از منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). توافق . (المنجد). تصالح . (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد): تَساَلَما؛ تصالحا. «هو لایتسالم خیلاه »؛ او سخن راست نمیگوید که شنیده شود از وی . (منت