تشخیص دادن

مترادف

۱. بازشناختن، شناختن
۲. بازشناسی کردن، شناسایی کردن
۳. تمیز دادن
۴. تعیین ماهیت کردن، پی بردن

جست‌وجوی دقیق

تشخیص دادن

دیکشنری فارسی به عربی

اخبر , بحث , خصص , روية , شخص , قاضي , ميز

تشخیص دادن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

discern, discriminate, distinguish, find, know, place, tell

تشخیص دادن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بازشناختن، شناختن ۲. بازشناسی کردن، شناسایی کردن ۳. تمیز دادن ۴. تعیین ماهیت کردن، پی بردن

تشخیص دادن

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: مادۀ آلی خیص دادن ، استنباط کردن، بصیر بودن، دانستن، کشف کردن، پیبردن

جست‌وجوی هم‌آوا

تشخص

تشخص . [ ت َ ش خ ْ خ ُ ](ع مص ) جدا و ممتاز شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تعین یافتن و معین گردیدن . (غیاث اللغات ). تعین یافتن و معین گردیدن و جدا و ممتاز شدن . (آنندراج ). انفراد و شخصیت و بزرگی و بزرگ منشی . (ناظم الاطباء). مطاوع تشخیص است یقال شخصه و فتشخص . (از اق

تشخیص

لغت‌نامه دهخدا

تشخیص . [ ت َ ] (ع مص ) معین کردن چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). معین کردن و تمیز دادن چیزی از جز آن و از این است تشخیص امراض در نزد پزشکان . (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازشناختن از یکدیگر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون نقش غم ز دورببینی شراب

تشخيص

دیکشنری عربی به فارسی

تشخيص , تشخيص ناخوشي

تشخص

فرهنگ فارسی عمید

۱. بزرگی داشتن.۲. بزرگی یافتن؛ برجسته شدن و ممتاز گشتن از دیگران.

تشخیص

فرهنگ فارسی عمید

۱. تمیز دادن و جدا کردن چیزی از چیز دیگر؛ معین کردن اینکه چه‌چیز از چه ‌نوع است؛ شناسایی: تشخیص بیماری او از عهدۀ پزشکان خارج بود.۲. (ادبی) نسبت دادن ویژگی‌های انسانی به موجودات غیر ذی‌روح یا امور انتزاعی؛ جاندارانگاری.

جست‌وجوی مشابه

تشخیص دادن قبلی مرض

دیکشنری فارسی به عربی

تنبا

غیروارد تشخیص دادن ادعا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

dismiss

غیروارد تشخیص دادن دعوی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

dismiss

تشخیص دادن از هم

دیکشنری فارسی به انگلیسی

differentiate

تشخیص دادن بیماری (پزشکی)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

diagnose

جست‌وجوی متن

diagnoses

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تشخیص داده می شود، تشخیص، عیب شناسی، تشخیص ناخوشی

تشخيص

دیکشنری عربی به فارسی

تشخيص , تشخيص ناخوشي

diagnosing

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تشخیص، تشخیص دادن، برشناخت کردن

radio detection and ranging

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تشخیص و تشخیص رادیو

diagnosed

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تشخیص داده شده، تشخیص دادن، برشناخت کردن

جست‌وجوی هم‌آغاز

تشخیص

لغت‌نامه دهخدا

تشخیص

فرهنگ فارسی عمید

تشخیص

diagnosis 1

واژه‌های مصوب فرهنگستان

شناسایی بیماری براساس علائم و نشانه‌ها و تاریخچه و یافته‌های آزمایشگاهی

تشخیص

دیکشنری فارسی به عربی

تشخيص , تقييم , فرق

تشخیص

دیکشنری فارسی به انگلیسی

differentiation, discernment, eye, recognition, style

جست‌وجوی هم‌قافیه

تشخیص

لغت‌نامه دهخدا

تشخیص

فرهنگ فارسی عمید

بلاتشخیص

لغت‌نامه دهخدا

بلاتشخیص . [ ب ِ ت َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + تشخیص ) بدون تشخیص . بی تمیز. (فرهنگ فارسی معین ). بی تعیین . بدون تعیین : از داروغگی سلاخان ... کبوتربران و بهله دوزان و غیره بلاتشخیص مبلغ، نیز رسوم داشته . (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص <span clas

تشخیص

diagnosis 1

واژه‌های مصوب فرهنگستان

شناسایی بیماری براساس علائم و نشانه‌ها و تاریخچه و یافته‌های آزمایشگاهی

تشخیص

دیکشنری فارسی به عربی

تشخيص , تقييم , فرق

درپیوند

بیشتر بدانید

تشخیص دادن

مترادف

جست‌وجوی دقیق

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به ترکی

فرهنگ مترادف و متضاد

فرهنگ فارسی طیفی

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری فارسی به عربی