تشعرلغتنامه دهخداتشعر. [ ت َ ش َع ْ ع ُ ] (ع مص ) باموی گشتن . (تاج المصادر بیهقی ). موی برآوردن بچه در شکم و باموی شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موی برآوردن جنین . (از اقرب الموارد).
تسحرلغتنامه دهخداتسحر. [ ت َ س َح ْ ح ُ ] (ع مص ) سحور کردن .(تاج المصادر بیهقی ). سحور خوردن . (زوزنی ) (دهار) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). طعام سحری خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تسحیرلغتنامه دهخداتسحیر. [ ت َ ] (ع مص ) محتاج گردانیدن به طعام و شراب . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بسی جادویی کردن . (زوزنی ) بسیار جادویی کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جادو کردن . (دهار) (از اقرب ا
تسعرلغتنامه دهخداتسعر. [ ت َ س َع ْع ُ ] (ع مص ) افروخته شدن آتش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). اتقاد. رجوع به همین کلمه شود. || مشتعل شدن هیزم . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || برانگیخته شدن جنگ . (از متن اللغة).
تسعیرلغتنامه دهخداتسعیر. [ ت َ ] (ع اِ) فارسیان بمعنی نرخ استعمال کنند. (آنندراج ). نرخ . (ناظم الاطباء) : بازگشت و گفت هفتم از رجب گفت در ری چیست تسعیر ای عجب . مولوی .... چند از مال دیوان که تسعیر اندک داشت به بهای گران به بقالان
متشعرلغتنامه دهخدامتشعر. [ م ُ ت َ ش َع ْ ع ِ ] (ع ص ) بچه ٔ موی ناک در شکم .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بچه ٔشکمی مویدار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشعر شود.
موی برآوردنلغتنامه دهخداموی برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مو برآوردن . رستن موی درسر یا بدن انسان یا حیوان عموماً و بچه ها و نوزاد آنها خصوصاً. (از یادداشت مؤلف ): استشعار؛ موی برآوردن بچه در شکم مادر. اِشعار، تشعر، تشعیر؛ موی برآوردن بچه در شکم . (منتهی الارب ). || بیرون کشیدن موی از چیزی . |
متشعرلغتنامه دهخدامتشعر. [ م ُ ت َ ش َع ْ ع ِ ] (ع ص ) بچه ٔ موی ناک در شکم .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بچه ٔشکمی مویدار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشعر شود.
مستشعرلغتنامه دهخدامستشعر. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استشعار. شعارپوشنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پنهان در دل خود ترسنده . (غیاث ). پنهان دارنده ٔ ترس و بیم در دل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استشعار شود : انتصب منصب آبائه الراشدین و قعد
استشعردیکشنری عربی به فارسیاحساس كرد (دلش به او خبر داد) , الهام شد به او , به دلش افتاد (الهام شد به او)