تشنیجلغتنامه دهخداتشنیج . [ ت َ ] (ع مص ) باانجوغ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ترنجیده ساختن پوست را. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقبیض . (اقرب الموارد).
تشنجلغتنامه دهخداتشنج . [ ت َ ش َن ْ ن ُ ] (ع مص ) انجوغ گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). درکشیدگی و ترنجیدگی پوست . یقال : تشنج جلده ؛ ای تقبض . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کشیده شدن عضو که از حرکت انبساطی بازماند، خواه از برودت ، خواه از یبوست . (غیاث اللغات ) (آنندراج
تشنیزلغتنامه دهخداتشنیز. [ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کیار، بخش بروجن شهرستان شهرکرد. 1214 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن غله و برنج و حبوب و انگور و زردآلو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
تشنجدیکشنری عربی به فارسیشنج , تشنج , پرش , تکان , اشوب , چنگه , چنگوک , گرفتگي عضلا ت , انقباض ماهيچه در اثر کار زياد , دردشکم , محدودکننده , حصار , سيخدار کردن , محدود کردن , درقيد گذاشتن , جاتنگ کردن
تشنجفرهنگ فارسی عمید۱. درهمکشیده شدن؛ ترنجیده شدن.۲. کشیده شدن اعضای بدن؛ ترنجیدگی.۳. (پزشکی) انقباضات غیر ارادی عضلات که ناشی از تحریکات غیرعادی مغز است و گاه باعث بیهوشی میشود.
درهم کشیدنلغتنامه دهخدادرهم کشیدن . [ دَ هََ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) جمع کردن . ترنجیدن و متقلص کردن . (ناظم الاطباء). چنانچه عفصی دهان را، یا خشمگینی ابروان را. (یادداشت مرحوم دهخدا). تشنیج . تقبیض .- روی درهم کشیدن ؛ روی ترش کردن .
انجوغلغتنامه دهخداانجوغ . [اَ ] (اِ) بر وزن و معنی انجوخ است که چین و شکن روی و اندام باشد. (برهان قاطع). چین و شکن اندام و رو. (آنندراج ). چینی که بر رو افتد از پیری و خادمان را نیز این چین بر روی افتد. (فرهنگ خطی ). شکنج اندام . (شرفنامه ٔ منیری ). انجوخ . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
درگذشتنلغتنامه دهخدادرگذشتن . [ دَ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) گذشتن . به آن طرف گذشتن . عبور کردن . (ناظم الاطباء). رفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). افاتة. انمحاص . انهواء. تجاوز. تجوّز. تعدی . تفوت . توریک . طُمور. غَبر. غُبور. (از منتهی الارب ). مجاوزة. (تاج المصادر بیهقی ) :