تشؤکلغتنامه دهخداتشؤک . [ ت َ ش ءْ ءُ ] (ع مص ) باخار شدن .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رجوع به تشویک شود.
تسوقلغتنامه دهخداتسوق . [ ت َ س َوْ وُ ] (ع مص ) بازار جستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خرید و فروخت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خرید و فروش کردن قوم . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد
تسوکلغتنامه دهخداتسوک . [ ت َ ] (اِ) تسو: ابر شهر، دارای ... و چهار طسوج (معرب از تسوک پهلوی ، در فارسی تسو) یعنی محل است . ریوند یکی از آن چهار طسوج است . (یشتها ج 2 ص 330) و رجوع به تسو و تسوج و طسوج شود.
تسوکلغتنامه دهخداتسوک . [ ت َ س َوْ وُ ] (ع مص ) مسواک کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تسویغلغتنامه دهخداتسویغ. [ ت َ س ْ ] (ع مص ) رواداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). روا داشتن چیزیرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تجویز چیزی . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). روان کردن وروان نمودن . (غیاث اللغات ) . || دادن کسی را چیزی و روا کردن عطا را. (منتهی الارب ) (ناظم
حرضدیکشنری عربی به فارسیبرانگيختن , جرات دادن , تربيت کردن , تشويق (به عمل بد) کردن , معاونت کردن(درجرم) , تشويق , تقويت , ترغيب (به کار بد) , انگيختن , باصرار وادار کردن , تحريک کردن , وادار کردن
تشویقلغتنامه دهخداتشویق . [ ت َش ْ ] (ع مص ) آرزومند کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة) (دهار). آرزومند گردانیدن . (زوزنی ). به آرزو آوردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). برانگیختن یا بشوق آوردن کسی را: شوقه الیه ؛ هیجه ؛ ای حمله علی الشوق . (از اقرب المو
تشویقفرهنگ فارسی عمید۱. به شوق آوردن؛ راغب کردن؛ آرزومند ساختن.۲. کار کسی را ستودن و او را دلگرم ساختن.
تشویقدیکشنری فارسی به انگلیسیacclaim, acclamation, accolade, commendation, encouragement, nudge, sanction
تشویقلغتنامه دهخداتشویق . [ ت َش ْ ] (ع مص ) آرزومند کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة) (دهار). آرزومند گردانیدن . (زوزنی ). به آرزو آوردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). برانگیختن یا بشوق آوردن کسی را: شوقه الیه ؛ هیجه ؛ ای حمله علی الشوق . (از اقرب المو
تشویقفرهنگ فارسی عمید۱. به شوق آوردن؛ راغب کردن؛ آرزومند ساختن.۲. کار کسی را ستودن و او را دلگرم ساختن.
تشویقدیکشنری فارسی به انگلیسیacclaim, acclamation, accolade, commendation, encouragement, nudge, sanction