تصنفلغتنامه دهخداتصنف . [ ت َ ص َن ْن ُ ] (ع مص ) خراشیدن و پوست کنده شدن لب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکافته شدن ساق . (از اقرب الموارد). || آماده شدن گیاه و درخت برگ آوردن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تشنفلغتنامه دهخداتشنف . [ ت َ ش َن ْ ن ُ ] (ع مص ) با برگوشی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ورگوشی در گوش کردن . (زوزنی ). با ورگوش شدن . (دهار). گوشواره نهادن خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تشنیفلغتنامه دهخداتشنیف . [ ت َ ] (ع مص ) گوشواره در گوش کسی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). ورگوشی در گوش کسی کردن . (زوزنی ). گوشواره نهادن زن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آرایش کردن کلام را. (از اقرب الموارد).
تصنیفلغتنامه دهخداتصنیف . [ ت َ ] (ع مص ) گونه گونه ساختن چیزی را و جدا کردن بعض آن را از بعض و تمیز دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صنف صنف کردن و نوع نوع گردانیدن و جدا ساختن بعض نوع را از بعض . و در بعض کتب چنین نوشته که تصنیف نوع نوع گرفتن و جمع کردن . مأخوذ از صنف
تصنيفدیکشنری عربی به فارسیرسته بندي , عمل دسته بندي , طبقه بندي , رده بندي , جمع وتدوين قوانين , وضع قوانين , قانون نويسي
تصنیففرهنگ فارسی عمید۱. نوشتن کتاب و مرتب کردن آن.۲. (اسم) (موسیقی) قطعهشعری که به آهنگ طربانگیز خوانده میشود.۳. (اسم) کتاب.۴. شعر گفتن.۵. گونهگونه و دستهدسته کردن چیزی؛ صنفصنف کردن.
متصنفلغتنامه دهخدامتصنف . [ م ُ ت َ ص َن ْ ن ِ ] (ع ص ) لب خراشیده و پوست کنده . (آنندراج ). لب خراشیده و پوست کنده شده . || گیاه آماده برای برگ برآوردن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصنف شود.
تصنیفلغتنامه دهخداتصنیف . [ ت َ ] (ع مص ) گونه گونه ساختن چیزی را و جدا کردن بعض آن را از بعض و تمیز دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صنف صنف کردن و نوع نوع گردانیدن و جدا ساختن بعض نوع را از بعض . و در بعض کتب چنین نوشته که تصنیف نوع نوع گرفتن و جمع کردن . مأخوذ از صنف
برگلغتنامه دهخدابرگ . [ ب َ ] (اِ) آن جزء از هر گیاهی که نازک و پهن است و از کناره های ساقه و یا شاخه های باریک میروید. (ناظم الاطباء). به عربی ورق گویند. (از برهان ). جزوی از گیاه که نازک و پهن است و از کناره های ساقه یا شاخه ها روید وبیشتر برنگ سبز است . اندامی از گیاه که اغلب بصورت صفحات
متصنفلغتنامه دهخدامتصنف . [ م ُ ت َ ص َن ْ ن ِ ] (ع ص ) لب خراشیده و پوست کنده . (آنندراج ). لب خراشیده و پوست کنده شده . || گیاه آماده برای برگ برآوردن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصنف شود.