تضجرلغتنامه دهخداتضجر. [ ت َ ض َج ْ ج ُ ] (ع مص ) نالیدن و بی قراری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دلتنگی و بی آرام شدن . (غیاث اللغات ).
تضاجرلغتنامه دهخداتضاجر. [ ت َ ج ُ ] (ع مص ) اندوهناک نمودن خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
منضجرلغتنامه دهخدامنضجر. [ م ُ ض َ ج ِ ] (از ع ، ص ) به معنی دلتنگ از کلمات ساختگی است زیرا فعل آن که «انضجر» باشد در کتب لغت عربی نیامده و بجای آن «تضجر» بر وزن تصرف آمده است و منزجر به «زاء» معنی دیگری دارد. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز). رجوع به منزجر شود.
متضجرلغتنامه دهخدامتضجر. [ م ُ ت َ ض َج ْ ج ِ ] (ع ص ) نالنده و بیقراری کننده . (آنندراج ). غمناک و بی آرام و نالان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مظلوم و ستم دیده و زیان دیده و جفاکشیده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تضجر شود.
تبرملغتنامه دهخداتبرم . [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع مص ) سیربرآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). تضجر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || مانده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ملول گردیدن . (منتهی الارب ). فیه و به مل ّ. (قطر المحیط) (غیاث اللغات )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). بستوه آمدن . (منتهی الارب
نالیدنلغتنامه دهخدانالیدن . [ دَ ] (مص ) زاریدن . با آواز بیان اندوه خویش کردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). فریاد و فغان کردن . گریستن . (آنندراج ). زاریدن . افغان کردن . به آواز اندوه خود را بیان کردن . (فرهنگ نظام ). گریه کردن با بانگ و آواز. ناله کردن . اظهار درد و دوری نمودن و رنجیدن . (
متضجرلغتنامه دهخدامتضجر. [ م ُ ت َ ض َج ْ ج ِ ] (ع ص ) نالنده و بیقراری کننده . (آنندراج ). غمناک و بی آرام و نالان . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مظلوم و ستم دیده و زیان دیده و جفاکشیده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تضجر شود.