تحادللغتنامه دهخداتحادل . [ ت َ دُ ] (ع مص ) با هم جورکردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کژشدن بر کمان وقت تیر زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کژ شدن بر کمان . (قطر المحیط) (اقرب الموارد).
تعادللغتنامه دهخداتعادل . [ ت َ دُ ] (ع مص ) با یکدیگر راست آمدن . (زوزنی ، یادداشت مرحوم دهخدا). با یکدیگر برابر شدن . (آنندراج ). هم سنگی . با یکدیگر راحت شدن . با هم برابر شدن . با هم راست شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اصطلاح فیزیک ) حالت سکون جسمی راتعادل گویند که تحت تأثیر چند قوه واق
تعادلequilibriumواژههای مصوب فرهنگستان[روانشناسی] حالت توازن و ثبات فیزیکی یا ذهنی در وضع بدن یا فرایندهای کاراندامشناختی یا انطباق روانشناختی [فیزیک] وضعیتی که در آن برایند نیروهای وارد بر هر ذره یا ذرههای تشکیلدهندۀ سامانه صفر باشد، که در این صورت سامانه یا ساکن است یا حرکت یکنواخت دارد
تعادلدیکشنری فارسی به انگلیسیbalance, composure, counterpoise, equanimity, equation, equilibrium, equipoise, temperance
ثبات دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر کردن، قراردادن، پابرجا کردن، پایا ساختن، پایدار کردن، دائمی کردن، ثابت کردن، استوار کردن، بهحالت موازنه درآوردن، بنیاد نهادن، نهادینه کردن، تشکیل دادن، تداوم بخشیدن، ابدی کردن نگاه داشتن، بازداشتن، شمع زدن، محکم بستن، حائل کردن، نصب کردن، الصاق کردن، نگاه داشتن، حمل کردن بهراه انداختن
تعادللغتنامه دهخداتعادل . [ ت َ دُ ] (ع مص ) با یکدیگر راست آمدن . (زوزنی ، یادداشت مرحوم دهخدا). با یکدیگر برابر شدن . (آنندراج ). هم سنگی . با یکدیگر راحت شدن . با هم برابر شدن . با هم راست شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اصطلاح فیزیک ) حالت سکون جسمی راتعادل گویند که تحت تأثیر چند قوه واق
تعادلequilibriumواژههای مصوب فرهنگستان[روانشناسی] حالت توازن و ثبات فیزیکی یا ذهنی در وضع بدن یا فرایندهای کاراندامشناختی یا انطباق روانشناختی [فیزیک] وضعیتی که در آن برایند نیروهای وارد بر هر ذره یا ذرههای تشکیلدهندۀ سامانه صفر باشد، که در این صورت سامانه یا ساکن است یا حرکت یکنواخت دارد
تعادلدیکشنری فارسی به انگلیسیbalance, composure, counterpoise, equanimity, equation, equilibrium, equipoise, temperance
متعادللغتنامه دهخدامتعادل . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) برابر یکدیگر. (ناظم الاطباء). هم وزن . هم سنگ تراز و برابر شده . و رجوع به تعادل شود.
تعادللغتنامه دهخداتعادل . [ ت َ دُ ] (ع مص ) با یکدیگر راست آمدن . (زوزنی ، یادداشت مرحوم دهخدا). با یکدیگر برابر شدن . (آنندراج ). هم سنگی . با یکدیگر راحت شدن . با هم برابر شدن . با هم راست شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اصطلاح فیزیک ) حالت سکون جسمی راتعادل گویند که تحت تأثیر چند قوه واق
متعادلفرهنگ فارسی عمید۱. برابر؛ ترازمند.۲. ویژگی کسی یا چیزی که حالت طبیعی دارد.۳. بدون افراطوتفریط.
تعادلequilibriumواژههای مصوب فرهنگستان[روانشناسی] حالت توازن و ثبات فیزیکی یا ذهنی در وضع بدن یا فرایندهای کاراندامشناختی یا انطباق روانشناختی [فیزیک] وضعیتی که در آن برایند نیروهای وارد بر هر ذره یا ذرههای تشکیلدهندۀ سامانه صفر باشد، که در این صورت سامانه یا ساکن است یا حرکت یکنواخت دارد