تعشدیکشنری عربی به فارسیناهار خوردن , شام خوردن , شام دادن , رنجور , بدبخت , بيچاره , ضعيف الحال , پست , تاسف اور
تحیزلغتنامه دهخداتحیز. [ ت َ ح َی ْ ی ُ ](ع مص ) بر خویشتن پیچیدن . (تاج المصادر بیهقی ). فراهم آمدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تحیز حیه ؛ بر خویشتن پیچیدن مار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تحیز مرد؛ رسیدن در مکان . (از اقرب الموارد) (ازق
تحیشلغتنامه دهخداتحیش . [ ت َ ح َی ْ ی ُ ] (ع مص ) رمیدن و ترسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تعزلغتنامه دهخداتعز. [ ت َع ِزْز ] (اِخ ) تختگاه و دارالسلطنه ٔ یمن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). قلعه ٔ بزرگی از قلاع مشهور یمن . (از معجم البلدان ). در زمانی که ابن بطوطه به یمن مسافرت کرده این شهر دارالاماره ٔ یمن بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و اعلام ا
تعیشلغتنامه دهخداتعیش . [ ت َ ع َی ْ ی ُ ] (ع مص ) به حیلت زیستن . (تاج المصادر بیهقی ). || بتکلف اسباب معیشت ساختن و طلب کردن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تکلف اسباب زندگی . (از اقرب الموارد). اسباب معیشت ساختن . (غیاث اللغات ).
تعییشلغتنامه دهخداتعییش . [ ت َع ْ ] (ع مص ) زنده کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تعشنطلغتنامه دهخداتعشنط. [ ت َع َ ن ُ ] (ع مص ) با شوی درآویختن زن و خصومت نمودن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تعشیبلغتنامه دهخداتعشیب . [ ت َ ] (ع مص ) گیاه تر رویانیدن زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تعشبلغتنامه دهخداتعشب . [ ت َ ع َش ْش ُ ] (ع مص ) گیاه تر چریدن و فربه شدن شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تعشقلغتنامه دهخداتعشق . [ ت َ ع َش ْ ش ُ ] (ع مص ) عشق نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). عاشقی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تکلف عشق . (از اقرب الموارد). عشق و عشق ورزی و محبت و دوستی . (ناظم الاطباء).
تعشملغتنامه دهخداتعشم . [ ت َ ع َش ْ ش ُ ] (ع مص ) خشک شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).سخت پیر شدن و خشک شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
تعشنطلغتنامه دهخداتعشنط. [ ت َع َ ن ُ ] (ع مص ) با شوی درآویختن زن و خصومت نمودن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تعشیبلغتنامه دهخداتعشیب . [ ت َ ] (ع مص ) گیاه تر رویانیدن زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تعشبلغتنامه دهخداتعشب . [ ت َ ع َش ْش ُ ] (ع مص ) گیاه تر چریدن و فربه شدن شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تعشقلغتنامه دهخداتعشق . [ ت َ ع َش ْ ش ُ ] (ع مص ) عشق نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). عاشقی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تکلف عشق . (از اقرب الموارد). عشق و عشق ورزی و محبت و دوستی . (ناظم الاطباء).
تعشملغتنامه دهخداتعشم . [ ت َ ع َش ْ ش ُ ] (ع مص ) خشک شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).سخت پیر شدن و خشک شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
مرتعشلغتنامه دهخدامرتعش . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) رعشه دار. لرزان . (غیاث اللغات ). لرزنده . (آنندراج ). مرتعد. (یادداشت مرحوم دهخدا). که لرزش و ارتعاش دارد. رجوع به ارتعاش شود : مرتعش را کی پشیمان دیده ای بر چنین جبری تو برچفسیده ای . مولوی
منتعشلغتنامه دهخدامنتعش .[ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) ناقه ٔ به شده از بیماری . (ناظم الاطباء). بهبودیافته . سالم . خوش و سرزنده : سیمجوری چون به قهستان بیاسود و از نکبت منتعش شد به پوشنج رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص <span class="hl