تعنیةلغتنامه دهخداتعنیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) (از «ع ن و»)واداشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بندی کردن و بازداشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حبس کردن .(از اقرب الموارد). || طلا کردن به بول . (تاج المصادر بیهقی ). طلا نمودن اشتر گرگین را به کمیزسرگین آمیخته . (منتهی الارب ) (آنندرا
تعنیةلغتنامه دهخداتعنیة. [ت َ ی َ ] (ع اِ) مخلوطی از پشکل شتر و کمیز آن که بدان شتران گرگین را طلا میکنند و عنیة نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عنیة شود.
تحنئةلغتنامه دهخداتحنئة. [ ت َ ن ِ ءَ ] (ع مص ) خضاب کردن به حنا. (تاج المصادر بیهقی ). رنگ کردن چیزی را به حنا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رنگ کردن چیزی را به حنا و خضاب کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به تحنؤ و تحنی ٔ شود.
تهنیةلغتنامه دهخداتهنیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) بگوارانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). مبارکباددادن خلاف تعزیة. (منتهی الارب ). مبارکباد گفتن خلاف تعزیت و با لفظ گفتن و دادن و کردن مستعمل . (آنندراج ). رجوع به تهنی ٔ و تهنیت شود. || لیهنک الامر گفتن کسی را. (منتهی الارب ). رجوع به تهنی ٔ شود.
طعنهفرهنگ فارسی عمید۱. سخن کنایهآمیز که معمولاً به منظور توهین، تمسخر، و سرزنش بر زبان میآید.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] سرزنش؛ بدگویی: ◻︎ دو دوست با هم اگر یکدلند در همه حال / هزار طعنهٴ دشمن به نیمجو نخرند (ابنیمین: ۳۸۲).⟨ طعنه زدن: (مصدر لازم)۱. سرزنش کردن؛ ملامت کردن.۲. گوشه و کنایه زدن
طلا کردنلغتنامه دهخداطلا کردن . [ طِ / طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به اصطلاح اطبا آنچه بر اندام مالند رقیق آن را طلا و غلیظ آن را ضماد گویند و شعرا مطلق بر مالیدن و اندودن اطلاق کنند : نارنج چو دو کفه ٔ سیمین ترازوهر دو ز زر سرخ طلا کرد
بازداشتنلغتنامه دهخدابازداشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) (اپاک داشتن )، منع نمودن باشد. (برهان ) . (ترجمان القرآن ). ممانعت . (زوزنی ). منع کردن . (آنندراج ). عَصر. غَرض . عَفس . عَفک . عُرَس . عَجس . تعکیظ. اِلتحاص . صَری . اجذا. اِعتام . عَذب . اِعدام . اِعذاب . صَبن . تعجیز. جَعظ. دَقل . دَقن . منع.