تفاحةلغتنامه دهخداتفاحة. [ ت ُف ْ فا ح َ ] (ع اِ) یکی سیب . (از منتهی الارب ). واحد تفاح . (از اقرب الموارد). واحد تفاح یعنی یک سیب . (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاح شود. || سر استخوان فخذ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاحتان شود.
تفاهةلغتنامه دهخداتفاهة. [ ت َ هََ ] (ع اِ) در خوردنی ها آن طعام که نه شیرین و نه ترش و نه تلخ باشد. (از اقرب الموارد).
طفاحةلغتنامه دهخداطفاحة. [ طَف ْ فا ح َ ] (ع ص ) ناقةٌ طَفّاحةالقوائم ؛ شتاب رو و سبکپای تیزقدم . (منتهی الارب ).
طفاحةلغتنامه دهخداطفاحة. [ طُ ح َ ] (ع اِ) کف . زَبَد. کفک دیگ . (زمخشری ). کف دیگ . (مهذب الاسماء). سرآمد هر چیزی مانند کفک دیگ و جز آن . (منتهی الارب ).
گشلغتنامه دهخداگش . [ گ ُ ] (اِ) رشیدی گوید: گش ... بلغم ، چنانکه خواجه در ترجمه ٔ مقالات ارسطاطالیس گفته که «درستی روان بکمی گش و خون است ». این عبارت منقول از رساله تفاحیه به قلم افضل الدین محمد کاشانی است و در مصنفات افضل الدین چ مینوی - مهدوی ج 1 چ <spa