تفادیلغتنامه دهخداتفادی . [ ت َ ] (ع مص ) خویشتن را نگاه داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وقایه ساختن بعضی بعض دیگر را چنانکه گویی هر کس رفیق خود را فدای خویش میسازد. (از اقرب الموارد). || پرهیز نمودن و یکسو شدن و رهایی جستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پرهیز کر
تفدیعلغتنامه دهخداتفدیع. [ ت َ ] (ع مص ) افدع گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و افدع ؛ مرد کف دست و پای درون رویه رفته و باریک شکم کف پا که بزمین نرسد. (آنندراج ).
تفدیةلغتنامه دهخداتفدیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) کسی را گفتن من فداء تو باد. (تاج المصادر بیهقی ). کسی را گفتن که جان من فدای تو باد. (زوزنی ). سر بهای تو باد بهای من ،گفتن . یقال : فداه ؛ اذا قال له ُ جعلت ُ فداک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تفذحلغتنامه دهخداتفذح . [ ت َ ف َذْ ذُ ] (ع مص ) گشاده نمودن ناقه پایها را جهت کمیز انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تفضیحلغتنامه دهخداتفضیح .[ ت َ ] (ع مص ) نیک رسوا کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فضیحت و رسوا کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || برآمدن بامداد. (از اقرب الموارد).
مناطحهلغتنامه دهخدامناطحه . [ م ُ طَ/ طِ ح َ / ح ِ ] (از ع ، اِمص ) مناطحة. به یکدیگر شاخ زدن ، مجازاً زد و خورد. مدافعه : این پادشاه که دایم عمر باد، در ایام مناطحه ٔ ایشان پای در دامن وقار کشید. (ترجمه
ازاحةلغتنامه دهخداازاحة. [ اِ ح َ ] (ع مص ) اِزاحَت . دور گردانیدن . (زوزنی ). دور گردانیدن از جای . (منتهی الارب ). دور کردن . (تاج المصادر بیهقی ). اِزاخَة: ازاح الشی ٔ؛ ازاغه من موضعه و نحاه . (تاج العروس ). || زایل کردن . از میان برداشتن . (اقرب الموارد) : امیر ابوا
تجافیلغتنامه دهخداتجافی . [ ت َ ] (ع مص ) قرار ناگرفتن بر جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . بر جای خود باقی نماندن و از جانبی بجانب دیگر میل کردن . (از قطر المحیط): تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون َ رَبهم خوفاً و طمعاً و مما رزقناهم ینفقون . (قرآن 32</s
اهماللغتنامه دهخدااهمال . [ اِ ] (ع مص ) بخود فروگذاشتن چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). فروگذاشتن چیزی را بخود. (از صراح ومنتخب بنقل غیاث اللغات ) (آنندراج ). فروگذاشتن . (مؤید) (تاج المصادر بیهقی ) (تفلیسی ) (مجمل اللغة) (مصادر زوزنی ). بخود واگذاشتن یا رها کردن چیزی را و بکار نبردن
عقوقلغتنامه دهخداعقوق . [ ع ُ ] (ع مص ) باردار گردیدن شتر ماده .عقاق . و رجوع به عقاق شود. || آزردن پدر را. (از منتهی الارب ). نافرمانی کردن کسی را که حق او بر تو واجب باشد. (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). نافرمانبرداری کردن مادر و پدر را و کسی را که حق او بر تو واجب باشد. (دهار). س
متفادیلغتنامه دهخدامتفادی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) یکدیگر را سربها دهنده و واخرنده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او به خدمت نوح بن منصورملتفت بود و بر مفارقت حضرت او متلهف و متأسف و ازسمت عقوق و ا