تفألاًلغتنامه دهخداتفألاً. [ ت َ ف َءْ ءُ لَن ْ ] (ع ق ) بطور شگون و بطور فال نیک . (ناظم الاطباء).
تفالیلغتنامه دهخداتفالی . [ ت َ ] (ع مص ) شپش جستن خواستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
طفوليدیکشنری عربی به فارسیطفل مانند , کودک مانند , پسر مانند , بچگانه , ابتدايي , بچگي , مربوط بدوران کودکي
تفالهلغتنامه دهخداتفاله . [ ت ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) از تف ، آب دهان و آله ، ادات نسبت . لفاظه . ثفل . کنجاره ٔ هر چیزی . بقیه ٔ میوه و امثال آن که آب آن را به کوفتن یا فشردن یا مکیدن و خاییدن گرفته باشند.جزء بیکاره و بیفایده از هر چیزی . (ناظم الاطباء).
تفلعلغتنامه دهخداتفلع. [ ت َ ف َل ْ ل ُ ] (ع مص ) شکافته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). شکافته و بریده شدن و ترکیدن پای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تشقق : تفلعت البطیختة. و از ابن فارس : تفلعت البیضه ؛ ای انفلقت . (از اقرب الموارد).
عامرفرهنگ نامها(تلفظ: āmer) (عربی) (در قدیم) آباد کننده ، معمور ، آبادان ؛ بسیار عمر کننده (تفألاً فرزندان خود را به این نام موسوم مینمودند) .
خوش خبرلغتنامه دهخداخوش خبر. [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ ب َ ] (ص مرکب ) نویددهنده . مژده دهنده . (ناظم الاطباء). مژده ور. (یادداشت مؤلف ) : نکته ٔ روح فزا از دهن دوست بگونامه ٔ خوش خبر از عالم اسرار بیار. حافظ.</p
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ئُدْ دی ] (اِخ ) نصراﷲبن محمد جَزَری مکنی به ابوالفتح ، معروف به ابن اثیر. ابن اثیرکنیت سه برادر از دانشمندان ادب و تاریخ و حدیث و جز آن است (رجوع به ابن اثیر شود). برادر مِهین : مجدالدین مبارک بن ابی الکرم محمدبن محمد جزری . برادر میانین : عزالدین ابوالحسن علی