تفتحلغتنامه دهخداتفتح . [ ت َ ف َت ْ ت ُ ] (ع مص ) گشاده شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). گشاده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطاوع تفتیح ابواب ،یقال : فتح الابواب فتفتحت . (از اقرب الموارد). || شکفتن گل . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || بلند کردن آواز در سخن به افتخار
تفتهلغتنامه دهخداتفته . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) از مشاهیر شاعران فارسی گوی هند و منشی هرکوپال سکندرآبادی است . دیوان بزرگی دارد و از گلستان سعدی هم استقبال کرده است . این بیت از اوست :چند گویی که نشان نیست ز خونین کفنان مگر این لاله که بینی ز شهیدان تو نیست ؟(از قاموس
تفتهلغتنامه دهخداتفته . [ ت َ ت َ / ت ِ] (ن مف ) گرم باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 488) (اوبهی ). بمعنی بسیار گرم شده باشد. (برهان ) (آنندراج ). سخت گرم شده . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ). بسیار گرم شده و تافته ... و گدا
تفتیحلغتنامه دهخداتفتیح . [ ت َ ] (ع مص ) گشاده کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). گشادن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازشدگی و گشوده گردیدن مانع و سد. (ناظم الاطباء). || بشکفانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بشکافانیدن . (زوزنی
تفتیةلغتنامه دهخداتفتیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) بازداشتن دختر را از بازی باکودکان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خودرا مستور داشتن و در حجاب آوردن و خودداری کردن از بازی با صبیان . (از اقرب الموارد). || در پرده کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تفطحلغتنامه دهخداتفطح . [ ت َ ف َطْ طُ ] (ع مص ) پهن شدن و واگشوده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
لهالغتنامه دهخدالها. [ ل َ ] (ع اِ) لهاة. (منتهی الارب ): فان اللها تفتح باللهی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281).
لهیلغتنامه دهخدالهی . [ ل ُ ها ] (ع اِ) ج ِ لهوة. (منتهی الارب ). رجوع به لهوة شود: فان اللها تفتح باللهی . (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281).
متفتحلغتنامه دهخدامتفتح . [ م ُ ت َ ف َت ْ ت ِ ] (ع ص ) گشاد و گشاده کرده . (ناظم الاطباء). گشاده گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتح شود.
تفیهقلغتنامه دهخداتفیهق . [ ت َ ف َ هَُ ] (ع مص ) فراخی کردن در سخن و پر گردانیدن دهن را بسخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). توسع و تنطع در سخن . (از اقرب الموارد). || تفحم و تفتح . یقال : یتفیهق علینا بمال غیره . (اقرب الموارد). || تبختر در رفتار. (از اقرب الموارد).
تفقحلغتنامه دهخداتفقح . [ ت َ ف َق ْ ق ُ ] (ع مص ) شکفتن گل . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بشکفتن . (زوزنی ). || گشاده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تفتح در کلام : و منهم من عم فقال التفقح التفتح . (از اقرب الموارد
متفتحلغتنامه دهخدامتفتح . [ م ُ ت َ ف َت ْ ت ِ ] (ع ص ) گشاد و گشاده کرده . (ناظم الاطباء). گشاده گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفتح شود.
مستفتحلغتنامه دهخدامستفتح . [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استفتاح . فاتح و گشاینده . (از اقرب الموارد). || آغازکننده . (از اقرب الموارد). رجوع به استفتاح شود.