تفضیحلغتنامه دهخداتفضیح .[ ت َ ] (ع مص ) نیک رسوا کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فضیحت و رسوا کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || برآمدن بامداد. (از اقرب الموارد).
تفدیعلغتنامه دهخداتفدیع. [ ت َ ] (ع مص ) افدع گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و افدع ؛ مرد کف دست و پای درون رویه رفته و باریک شکم کف پا که بزمین نرسد. (آنندراج ).
تفدیةلغتنامه دهخداتفدیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) کسی را گفتن من فداء تو باد. (تاج المصادر بیهقی ). کسی را گفتن که جان من فدای تو باد. (زوزنی ). سر بهای تو باد بهای من ،گفتن . یقال : فداه ؛ اذا قال له ُ جعلت ُ فداک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تفذحلغتنامه دهخداتفذح . [ ت َ ف َذْ ذُ ] (ع مص ) گشاده نمودن ناقه پایها را جهت کمیز انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تفیدهلغتنامه دهخداتفیده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) گرم شده . تابیده . دعصاء؛ زمین نرم تفیده به آفتاب . (منتهی الارب ). و رجوع به تف و تپ و تب و تاب و تفت و تفته شود.
رسواییفرهنگ مترادف و متضادافتضاح، بدنامی، بیشرمی، پردهدری، تفضیح، روسیاهی، عار، عیب، فضاحت، فضیحت، ننگ
دچار شدنلغتنامه دهخدادچار شدن . [ دُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تلاقی . ملاقی شدن . برخوردن . بهم رسیدن . تصادم . ناگهان بهم رسیدن . برخوردن به ناموافقی یا امر ناملایمی : تیاس موضعی است و در آن موضع لشکر بنوعمرو با لشکر بنوسعد دچار شد و غالب آمد. (منتهی الارب ) : گر شود مرد ر