تفلیلغتنامه دهخداتفلی . [ ت َ ف َل ْ لی ] (ع مص ) برآوردن شپش از سر ولباس . (از اقرب الموارد). || کاویدن پرنده با منقار میان پرهای خود را. (از اقرب الموارد).
طفیلیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که ناخوانده همراه شخص مهمان به مهمانی میرود؛ مهمان ناخوانده.۲. [مجاز] وابسته به دیگری.۳. (اسم) (زیستشناسی) = انگل
طفلیلغتنامه دهخداطفلی . [ طَ لی ی / طَ ف َ لی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به طَفْل یا طَفَل به معنی خاک رس مخصوص . رجوع به دزی ج 2 ص 49 شود.
طفلیلغتنامه دهخداطفلی . [ طِ ] (اِ) درخت مقل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).درخت مقل است که دوم نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
تفلیقلغتنامه دهخداتفلیق .[ ت َ ] (ع مص ) شکافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تفلیجلغتنامه دهخداتفلیج . [ ت َ ] (ع مص ) گشاده کردن دندان . (تاج المصادر بیهقی ). || قسمت کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): فلجوا الجزیة بینهم . (اقرب الموارد). || نظر کردن در کاری و تقسیم و تدبیر کردن درآن . (از اقرب الموارد).
تفلیحلغتنامه دهخداتفلیح . [ ت َ ] (ع مص ) فسوس و لاغ کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استهزاء کردن . (از اقرب الموارد). || فریفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مکر کردن با کسی . (از اقرب الموارد).
تفلیقلغتنامه دهخداتفلیق .[ ت َ ] (ع مص ) شکافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تفلیجلغتنامه دهخداتفلیج . [ ت َ ] (ع مص ) گشاده کردن دندان . (تاج المصادر بیهقی ). || قسمت کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): فلجوا الجزیة بینهم . (اقرب الموارد). || نظر کردن در کاری و تقسیم و تدبیر کردن درآن . (از اقرب الموارد).
تفلیحلغتنامه دهخداتفلیح . [ ت َ ] (ع مص ) فسوس و لاغ کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). استهزاء کردن . (از اقرب الموارد). || فریفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مکر کردن با کسی . (از اقرب الموارد).
تفلیذلغتنامه دهخداتفلیذ. [ ت َ ] (ع مص ) پاره پاره کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): فلذت اللحم . (از اقرب الموارد).
تازه آباد تفلیلغتنامه دهخداتازه آباد تفلی . [ زَ دِ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج است که در 16هزارگزی شمال باختری رزاب و در کنار راه اتومبیل رو مریوان به رزاب واقع است . کوهستانی و معتدل است و 50 تن سکنه دار
مستفلیلغتنامه دهخدامستفلی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مُستفل . نعت فاعلی از استفلاء، آنکه شپش جستن خواهد در سر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استفلاء شود.