تقارن دستوارchiral symmetryواژههای مصوب فرهنگستانتقارن طعم در لاگرانژی الکترودینامیک کوانتومی برای فرمیونهای بدون جِرم در تبدیلهای راستدست و چپدست
گروه تقارن دستوارchiral symmetry groupواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از تبدیلهای تقارنی که بر روی فرمیونهای راستدست و چپدست اثرات متفاوت دارند
متقارنلغتنامه دهخدامتقارن . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) پیوسته شده و متحد گشته به یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قرین شونده با هم . یار و یاور. ج ، متقارنین . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تقارن شود.
متقارنفرهنگ فارسی عمید۱. اتفاقافتاده در یک زمان؛ مصادف.۲. (ریاضی) ویژگی دو شکل دارای تقارن نسبت به هم.
خانوادۀ متقارنsymmetrical familyواژههای مصوب فرهنگستانخانوادهای که در آن تقسیمکار خانگی کمتر مشهود است و نقش خانه در زندگی و هویت اجتماعی پررنگتر است