تقذرلغتنامه دهخداتقذر. [ ت َ ق َذْ ذُ ] (ع مص ) کراهیت داشتن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ). پلید شمردن کسی را و کراهت داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پلید داشتن . (غیاث اللغات ). پلید داشتن و شمردن کسی را و کراهت داشتن . (آنندراج ). ناخوش داشتن کسی را به علت پلیدی وی . (از اقرب الموارد
تقدرلغتنامه دهخداتقدر. [ ت َ ق َدْ دُ ] (ع مص ) ساخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آماده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به اندازه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به اندازه شدن جامه بر کسی . (از اقرب الموارد). و در حدیث : کان یتقدر فی مرضه این
تقذیرلغتنامه دهخداتقذیر. [ ت َ ] (ع مص ) پلیدی آلودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکدرلغتنامه دهخداتکدر. [ ت َ ک َدْ دُ ] (ع مص ) تیره شدن آب و عیش و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). تیره عیش شدن . (زوزنی ). تیره شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یقال :تکدر و تکدرت معیشة. (اقرب الموارد). کدورت و تیرگی و تاریکی و مهمومی و ترشرویی و آشفتگی . (ن
تکدیرلغتنامه دهخداتکدیر. [ ت َ ] (ع مص ) تیره کردن : کدره تکدیراً. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیره گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). یقال : کدر عیشه . نقیض صفا. (منتهی الارب ). || اندوهگین کردن کسی را. || ریختن آب را. (از اقرب الموارد). || در تداول امروزی ، نقیض تقدیر.
تقديردیکشنری عربی به فارسیارزيابي , قدرداني , تقدير , درک قدر يا بهاي چيزي , تعارف , تعريف , درود , تعريف کردن از , بصيرت , احتياط , حزم , نظر , راي , صلا حديد , تخمين , براورد , باج , خراج , احترام , ستايش , تکريم
ناخوش شمردنلغتنامه دهخداناخوش شمردن . [ خَش ْ / خُش ْ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) استبشاع . (تاج المصادر بیهقی ). تقذر. استکراه . تطهم . (از منتهی الارب ). نپسندیدن . خوش نشمردن . خوش نداشتن
نطسلغتنامه دهخدانطس . [ ن َ طَ ](ع مص ) نیکو دانستن و باریک رفتن در دانش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نیکو دانستن و دقت کردن در دانش .(از ناظم الاطباء). سخت استاد شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نَطس شدن . (المنجد) (از اقرب الموارد). || سخت دقت کردن در پاکیزگی ، و تقذر در گفتار و در
متقذرلغتنامه دهخدامتقذر. [ م ُ ت َ ق َذْ ذِ ] (ع ص ) رجل متقذر؛ مرد پلید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مرد پلید و دارای لباس چرکین . || کراهت دارنده . || پرهیز کننده از کسی که وی را پلید میشمارند. || کسی که نفرت میکند از چرکینی و ناپاکی و پلیدی . (ناظم الاطباء).
مستقذرلغتنامه دهخدامستقذر. [ م ُ ت َ ذَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استقذار. پلید داشته شده و پلید بشمارآمده . (از اقرب الموارد). پلید. (از منتهی الارب ). چرکین .- جامه ٔ مستقذرالبطانة ؛ جامه ای که آستر آن چرکین باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به استقذار شود.
مستقذرلغتنامه دهخدامستقذر. [ م ُ ت َذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقذار. پلیددارنده و پلیدشمرنده . (از اقرب الموارد). رجوع به استقذار شود.