تقربلغتنامه دهخداتقرب . [ ت َق َرْ رُ ] (ع مص ) نزدیکی جستن . (دهار). نزدیکی جستن بچیزی و چنین است تقرب الی اﷲ تعالی بشی ٔ؛ یعنی نزدیکی جست بخدای بوسیله ٔ آن چیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نزدیک شدن و نزدیکی جستن .(آنندراج ) : شرمم می آید که او ر
تقربapproach 1واژههای مصوب فرهنگستانمرحلهای از پرواز که در طی آن هواپیما برای فرود آمدن بر روی باند آماده شود
تقربفرهنگ فارسی معین(تَ قَ رُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - نزدیک شدن . 2 - خویشاوند شدن . 3 - نزد کسی شأن و مرتبه داشتن .
تقریبلغتنامه دهخداتقریب . [ ت َ] (ع مص ) نزدیک کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نزدیک گردانیدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). نزدیک گردانیدن بخدا : الانام القادر باﷲ... بما قدمه من افعا
تکربلغتنامه دهخداتکرب . [ت َ ک َرْ رُ ] (ع مص ) کرابه چیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و کرابه بالضم ، خرما که از بیخ شاخ چینند بعد درو. (آنندراج ).
تکریبلغتنامه دهخداتکریب . [ ت َ ] (ع مص ) کرب بستن بر دلو. || خرمای کرابه خوردن . || به بانگ آوردن نان پزکریب را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کشت کردن در زمین بی آب و گیاه . (از اقرب الموارد). رجوع به کریب شود.
تقریبفرهنگ فارسی عمید۱. نزدیک کردن؛ نزدیک گردانیدن.۲. نزدیک بودن.۳. [قدیمی] نوعی دویدن اسب؛ چهارنعل.
تقرب جستنلغتنامه دهخداتقرب جستن . [ ت َ ق َرْ رُ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) تقرب یافتن . تقرب حاصل کردن . رجوع به تقرب و دیگر ترکیبهای آن شود.
تقرب داشتنلغتنامه دهخداتقرب داشتن . [ ت َ ق َ ر رُ ت َ ] (مص مرکب ) محرم بودن . (ناظم الاطباء). نزدیکی داشتن . قرابت : هرچند آن بر هوای پادشاهی بزرگ کردندو تقربی داشتند بزرگ . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248).بدر خدای قربی طلب ای ضعیف همت
تقرب کردنلغتنامه دهخداتقرب کردن . [ ت َ ق َرْ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک شدن . نزدیکی کردن : و ایمن چون توان بود بر منوچهر که این عهد به نزدیک وی رسد و به توقیع خداوند آراسته گشته تقربی کند و به نزدیک سلطان محمود فرستد و از آن بلا خیزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="
تقرب یافتنلغتنامه دهخداتقرب یافتن . [ ت َ ق َرْ رُ ت َ ] (مص مرکب ) تقرب بدست آوردن . تقرب حاصل کردن . مقامی نزدیک یافتن پیش کسی . نزدیکی حاصل کردن : و از ملک پرسش و تقرب تمام یافت . (کلیله و دمنه ). رجوع به تقرب و دیگر ترکیبهای آن شود.
تقرب جستنلغتنامه دهخداتقرب جستن . [ ت َ ق َرْ رُ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) تقرب یافتن . تقرب حاصل کردن . رجوع به تقرب و دیگر ترکیبهای آن شود.
تقرب حاصل کردنلغتنامه دهخداتقرب حاصل کردن . [ ت َ ق َرْ رُ ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بکسی نزدیکی و محرمیت حاصل کردن . (ناظم الاطباء). تقرب یافتن . رجوع به تقرب یافتن و تقرب و دیگر ترکیبهای آن شود.
تقرب داشتنلغتنامه دهخداتقرب داشتن . [ ت َ ق َ ر رُ ت َ ] (مص مرکب ) محرم بودن . (ناظم الاطباء). نزدیکی داشتن . قرابت : هرچند آن بر هوای پادشاهی بزرگ کردندو تقربی داشتند بزرگ . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248).بدر خدای قربی طلب ای ضعیف همت
تقرب کردنلغتنامه دهخداتقرب کردن . [ ت َ ق َرْ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک شدن . نزدیکی کردن : و ایمن چون توان بود بر منوچهر که این عهد به نزدیک وی رسد و به توقیع خداوند آراسته گشته تقربی کند و به نزدیک سلطان محمود فرستد و از آن بلا خیزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="
تقرب یافتنلغتنامه دهخداتقرب یافتن . [ ت َ ق َرْ رُ ت َ ] (مص مرکب ) تقرب بدست آوردن . تقرب حاصل کردن . مقامی نزدیک یافتن پیش کسی . نزدیکی حاصل کردن : و از ملک پرسش و تقرب تمام یافت . (کلیله و دمنه ). رجوع به تقرب و دیگر ترکیبهای آن شود.
متقربلغتنامه دهخدامتقرب . [ م ُ ت َ ق َرْ رِ ](ع ص ) نزدیکی نماینده به چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که به خدا تقرب می جوید و یا از خدا میترسد. (ناظم الاطباء). نزدیکی جوینده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یقصدآخذا بامراﷲ فیما یقضی ویمضی متق
رادار زمینی تقربground-controlled approach radar, GCA radarواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سامانۀ فرود هواگرد که اطلاعات لازم را در اختیار خلبان میگذارد
رادار مراقبت تقربapproach-control radar/ approach control radar, ACR1واژههای مصوب فرهنگستانراداری در مرکز مراقبت تقرب که موقعیتهای راداری همۀ هواگردها را در محدودۀ بُرد بر روی صفحۀ رادار نمایش میدهد و در نمونههای پیشرفتهتر ارتفاع و اطلاعات حرفیعددی را نیز نشان میدهد
اجازۀ تقربapproach clearanceواژههای مصوب فرهنگستاناجازهای که واحد واپایش شدآمد هوایی برای خلبان هواگَرد جهت شروع تقربِ با دستگاه صادر میکند