تقمهلغتنامه دهخداتقمه . [ ت َ ق َم ْ م ُه ْ ] (ع مص ) دودله و سرگشته شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): خرج فلان یتقمه ؛ ای لایدری این یتوجه . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || گذشتن در زمین . (از اقرب الموارد).
تیکمهلغتنامه دهخداتیکمه . [ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه درسی است که در بخش حومه ٔ شهرستان ماکو واقع است و 322 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
تقمحلغتنامه دهخداتقمح . [ ت َ ق َم ْ م ُ ] (ع مص ) سر برداشتن . (زوزنی ). سر برآوردن شتر و بازایستادن از آب خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).