تقهقرلغتنامه دهخداتقهقر. [ ت َ ق َ ق ُ ] (ع مص ) از پی فراشدن . (زوزنی ).سپسایگی رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به قهقرا شدن . باز پس گشتن . (از اقرب الموارد).
متقهقرلغتنامه دهخدامتقهقر. [ م ُ ت َ ق َ ق ِ ] (ع ص ) سپس پایگی رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سپسایگی رونده . (ناظم الاطباء). رجوع به تقهقر شود.
بازپس گردیدنلغتنامه دهخدابازپس گردیدن . [ پ َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) برگشتن . بازگشتن . مراجعت کردن . تقهقر : و اما اهل ، مرا نه اهل است و نه مال ، بازپس گردید و از پیش عمر بیرون آمد. (تاریخ قم ص 305).بازپس گردم چون اشک غیوران از چشم ک
بازپس گشتنلغتنامه دهخدابازپس گشتن . [ پ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) عقب گشتن . برگشتن . بازگردیدن . مراجعت کردن . تقهقر : آن بخارم بهوا بر شده از بحر به بحربازپس گشته که باران شدنم نگذارند. خاقانی .چو جبریل از رکابش بازپس گشت عنان برزد ز
متقهقرلغتنامه دهخدامتقهقر. [ م ُ ت َ ق َ ق ِ ] (ع ص ) سپس پایگی رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سپسایگی رونده . (ناظم الاطباء). رجوع به تقهقر شود.