تلسکلغتنامه دهخداتلسک . [ ت ِ ل ِ ] (اِ) خوشه ٔ کوچک انگور باشد که جزو خوشه ٔ بزرگ است یعنی بر خوشه ٔ بزرگ چسبیده است . (آنندراج ). خوشه ٔ کوچک انگور که یک جزء از خوشه ٔ بزرگ است . (ناظم الاطباء).
تلسکواژهنامه آزادتَلُسک به کسی گفته می شود که لکنت زبان دارد. به شخصی که مدل صحبت کردنش نوک زبونی باشه و یا بعضی حرفهای یک کلمه رو چند بار(به صورت رگباری) تکرار میکنه ،گفته میشود
مداجاتلغتنامه دهخدامداجات .[ م ُ ] (ع اِمص ) مداوات ملاینه . مصانعه . دشمنی پنهان . (یادداشت مؤلف ). مداجاة : شرعة ولا و شرب هواء ایشان از تغییر زمان و تکدیر حدثان و نوازغ مداجات و شوائب ممارات مبرا ماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 197). می
اتصاللغتنامه دهخدااتصال . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) پیوسته شدن . (زوزنی ). پیوستن .بچیزی پیوستن . پیوسته شدن کار. (تاج المصادر). پیوستگی . رسیدن . اتحاد. التصاق . ملاصقت . تلاصق : تا نبودم من بحیدر متصل علم حق با من نمی جست اتصال . ناصرخسرو.</p
متلاصقلغتنامه دهخدامتلاصق . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) به هم پیوسته . بهم چسبنده . || متلاصقان ، در منطق دو امری باشند که یکی از ایشان مماس بر دیگری باشد بر وجهی که منتقل شود به انتقال او. (درةالتاج جمله ٔ سوم از فن دوم ص 97).