تلخالغتنامه دهخداتلخا. [ ت َ ] (اِ) دانه ای که آن را نیم برشت کرده و کوفته و با آب مخلوط کرده خمیر کنند. (ناظم الاطباء). || زهره و مراره را نیز گویند.
طلخاءلغتنامه دهخداطلخاء. [ طَ ] (اِخ ) موضعی است به مصر بر ساحل نیل که مفضی به دمیاط است . (معجم البلدان ).
چشمه تلخولغتنامه دهخداچشمه تلخو. [ چ َ م َ ت َ ](اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در 77 هزارگزی جنوب خاوری فهلیان و 14 هزارگزی راه فرعی اردکان به هرایجان واقع است . کوهستانی است و <span class
تلخیلغتنامه دهخداتلخی . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زاوه است که در بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه واقع است و150تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تلخابلغتنامه دهخداتلخاب . [ ت َ ] (اِ مرکب ) آب تلخ و آب نمک . (ناظم الاطباء). آبی که مزه تلخ دارد.(یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زرین رسنها بافته در دلو از آن بشتافته ره سوی دریا یافته تلخاب دریا ریخته . خاقانی .رجوع به تلخ شود.<b
تلخابهbitternواژههای مصوب فرهنگستانآب تغلیظشدۀ دریا یا شوراب حاوی برمیدها و نمکهای منیزیم و کلسیم که سدیمکلرید آن گرفته شده باشد
تلخابلغتنامه دهخداتلخاب . [ ت َ ] (اِ مرکب ) آب تلخ و آب نمک . (ناظم الاطباء). آبی که مزه تلخ دارد.(یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زرین رسنها بافته در دلو از آن بشتافته ره سوی دریا یافته تلخاب دریا ریخته . خاقانی .رجوع به تلخ شود.<b
تلخابهbitternواژههای مصوب فرهنگستانآب تغلیظشدۀ دریا یا شوراب حاوی برمیدها و نمکهای منیزیم و کلسیم که سدیمکلرید آن گرفته شده باشد