تلخکامیلغتنامه دهخداتلخکامی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) نامرادی و ناامیدی و حرمان . || تلخ مزگی . (ناظم الاطباء).
تلخکاملغتنامه دهخداتلخکام . [ ت َ ] (ص مرکب ) مقابل شیرین کام . (بهار عجم ) (آنندراج ). نامراد و ناامید و محروم . || هر چیزی که در دهان دارای مزه ٔ تلخ باشد. (ناظم الاطباء).
تلخکامفرهنگ مترادف و متضاد۱. ناخوشروزگار ≠ شیرینکام ۲. نامراد، ناامید، ناکام ≠ مرادمند، شیرینکام ۳. بدبخت، شوربخت، سیهگلیم ≠ خوشبخت
لطفیلغتنامه دهخدالطفی . [ ل ُ ] (اِخ ) نام شاعری از مردم تبریز. پدر وی عرفی به کمانگری مشهور بوده است . وی به سیاحت هندوستان رفت و از جهانگیری شاه نواخت یافت و موزون الملک عنوان گرفت . این بیت او راست :ز روزگار بود تلخکامی همه کس ز تلخکامی من روزگار تلخ شده ست .(
شکرلبلغتنامه دهخداشکرلب .[ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ل َ ] (ص مرکب ) شیرین لب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). معشوق شیرین لب . شیرین سخن .معشوق با لب بی نهایت زیبا و دلکش . آنکه لبی زیبا دارد. آنکه لبی لطیف و ظریف دارد. (یادداشت مؤلف ). کنایه از محبوب و مطلو
آمیختنلغتنامه دهخداآمیختن . [ ت َ ] (مص ) درهم کردن . مزج . خلط. خُلط. (دهار). مخلوط کردن . تخلیط. سوط. مذق . تألیف . ممزوج کردن . تقشیب . شوب . آمودن . ترکیب . مرکب کردن . (زوزنی ). تهویش . تشریج . بَکْل . (تاج المصادر بیهقی ). مشج . اِشراب . حیس . مخلوط شدن . درهم شدن . ممزوج گشتن . مرکب شدن
کبابلغتنامه دهخداکباب . [ ک َ ] (اِ) گوشت که به درازا ببرند برای بریان کردن و فارسیان بمعنی گوشت بریان به طریق معهود استعمال نمایند. (بهار عجم ) (آنندراج ). گوشت که به قطعات برند و گاه بکوبند و سپس بر آتش نهند تا بریان شود. گوشت قطعه قطعه کرده بروی آتش بریان کرده . گوشت با پیاز و دنبه ٔ نرم ق