تلفقلغتنامه دهخداتلفق . [ ت َ ل َ ف ْ ف ُ ] (ع مص ) درپیوستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تلفیقلغتنامه دهخداتلفیق .[ ت َ ] (ع مص ) دو درز و یا دو سخن را بهم آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراهم آوردن و ترتیب دادن . (آنندراج ). || سخن دیگران را ضمن سخن خود آوردن : از اشعار متقدمان بطریق استعارت تلفیقی نرفت . (گلستان ). || بربافتن و بیاراستن حدیث را. (
تلفیقفرهنگ فارسی عمید۱. دو چیز را به هم آوردن.۲. [قدیمی] دو پارۀ جامه را به هم دوختن.۳. سخن را به هم پیوند دادن.۴. ترتیب دادن.۵. آراستن و با هم جور کردن.۶. به هم پیوند دادن و مرتب ساختن کلمات.
متلفقلغتنامه دهخدامتلفق .[ م ُ ت َ ل َف ْ ف ِ ] (ع ص ) آن که درپیوندد به چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). در پیوسته و متحد شده . (ناظم الاطباء). رجوع به تلفق شود.
درپیوستنلغتنامه دهخدادرپیوستن . [ دَ پ َ / پ ِ وَ ت َ ] (مص مرکب ) پیوستن . متصل شدن . ملحق شدن . (ناظم الاطباء). تلفق : لَوغ ؛ درپیوستن به کسی . (از منتهی الارب ). || وصل کردن . || چسبیدن . || متحد کردن . (ناظم الاطباء). || ادامه دادن .- درپ
متلفقلغتنامه دهخدامتلفق .[ م ُ ت َ ل َف ْ ف ِ ] (ع ص ) آن که درپیوندد به چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). در پیوسته و متحد شده . (ناظم الاطباء). رجوع به تلفق شود.