لغتنامه دهخدا
تمسح . [ ت ِ س َ ] (ع اِ) تمساح ، و بنظر می آیدکه مقصور آن است . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ، تماسح . (از اقرب الموارد). || (ص ) نیک دروغگوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کذاب ، و گویند دروغگویی که خبر او را تصدیق ندارند و از هر جهت که باشد دروغ گوید. (از تاج ال