تماشالغتنامه دهخداتماشا. [ ت َ ] (اِ) نظر کردن به چیزی باشد از روی حظ یا از روی عبرت . (برهان ). در عرف بمعنی ... دیدن به شوق مستعمل شده از این بابت بطرف دیده منسوب داشته اند و تماشا با لفظ کردن و نمودن و داشتن مستعمل است و پریشان از صفات اوست ... و تماشا بمعنی چیزی که در او به تعجب یا بشوق نظ
تماشالغتنامه دهخداتماشا. [ ت َ ] (اِخ )حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب آرد: بازار اردشیر به یمن اکنون تماشا میخوانند. از اقلیم اول است بهمن بن اسفندیار ساخت . (نزهة القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 253). رجوع به تاریخ گزیده چ ادوارد بر
تماشاچیلغتنامه دهخداتماشاچی . [ ت َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نگرنده و آنکه در جایی برای تمتع بردن نظر می آید. (ناظم الاطباء). نظارگیان . بازی بین . ج ، تماشاچیان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تماشاییلغتنامه دهخداتماشایی . [ ت َ ] (ص نسبی ) مردم تماشاچی . (ناظم الاطباء). نظارگی و بیننده . (آنندراج ). تماشاگر. (آنندراج ). نظاره . آنکه تماشا کند ج ، تماشائیان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : درخور بوستانسرای ترازهره و مشتری تماشائی .
تماشافرهنگ فارسی عمید۱. دیدن و نگاه کردن به کسی یا چیزی.۲. [قدیمی] راه رفتن و گردش کردن.۳. [قدیمی] راه رفتن با هم.
تماشاییلغتنامه دهخداتماشایی . [ ت َ ] (ص نسبی ) مردم تماشاچی . (ناظم الاطباء). نظارگی و بیننده . (آنندراج ). تماشاگر. (آنندراج ). نظاره . آنکه تماشا کند ج ، تماشائیان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : درخور بوستانسرای ترازهره و مشتری تماشائی .
تماشاییفرهنگ مترادف و متضاد۱. پرشور، جالب، زیبا ۲. سرگرمکننده، مشغولکننده ≠ خستهکننده ۳. دیدنی ۴. بیننده، تماشاچی
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
تماشاییلغتنامه دهخداتماشایی . [ ت َ ] (ص نسبی ) مردم تماشاچی . (ناظم الاطباء). نظارگی و بیننده . (آنندراج ). تماشاگر. (آنندراج ). نظاره . آنکه تماشا کند ج ، تماشائیان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : درخور بوستانسرای ترازهره و مشتری تماشائی .
تماشاییفرهنگ مترادف و متضاد۱. پرشور، جالب، زیبا ۲. سرگرمکننده، مشغولکننده ≠ خستهکننده ۳. دیدنی ۴. بیننده، تماشاچی