تمنعلغتنامه دهخداتمنع. [ ت َ م َن ْ ن ُ ] (ع مص ) استوار و قوی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بازداشتن از آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بازایستادن . (آنندراج ). || چیره شدن بر آن . (منتهی الارب ) (ن
تمنهلغتنامه دهخداتمنه . [ ت ِ ن َ ] (اِ) سوزن کلان که بدان چیزهای گنده و ستبر دوزند. (فرهنگ رشیدی ).
تمئنةلغتنامه دهخداتمئنة. [ ت َ ءِ ن َ ] (ع مص ) آماده شدن . || اندیشیدن و نگریستن . || آگاهانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تمنچهلغتنامه دهخداتمنچه . [ ت َ م َ چ َ / چ ِ ] (اِ) تفنگ و بندوقچه . (ناظم الاطباء). رجوع به تفنگ و تفنگچه شود.
تمنحلغتنامه دهخداتمنح . [ ت َ م َن ْ ن ُ ] (ع مص ) دیگری را خورانیدن . و منه حدیث ام زرع : آکل فاتمنح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
تمنةلغتنامه دهخداتمنة. [ ] (اِخ ) (یعنی قسمت معین ). 1- قریه ای است که در مرز و بوم شمالی یهودا واقع است . صحیفه ٔ یوشع 15:10 و فلسطینیان در آنجا ساکن می شدند دوم تواریخ <span class="hl" dir=
تشاجیلغتنامه دهخداتشاجی . [ ت َ ] ()ع مص ) استوار و قوی شدن . || اندوهگین گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تمنع و تحازن . (متن اللغة). تحازن یعنی تظاهر به اندوه . (از المنجد). تشاجی زن بر شوی خود، تمنع و تحازن وی . (از اقرب الموارد). || گام نزدیک گذاشتن چاپار در رفتار، تشاجت الدابة؛ تقر
سبعةلغتنامه دهخداسبعة. [ س ُ ب ُ ع َ / س َ ع َ ] (ع اِ) شیر ماده . (منتهی الارب ).- اخذه اخذ سبعة ؛ (بالاضافه و قد تمنع حرفها) یعنی گرفت آن راگرفتن شیر ماده . (ناظم الاطباء).
صبحةلغتنامه دهخداصبحة. [ ص َ ح َ / ص ُ ح َ ] (ع اِ) خواب پگاه و منه : الصبحة تمنع الرزق . || هر چه بدان پگاه تعلل و مشغولی کنند. || سیاهی مایل بسرخی . || سپیدی مایل بسیاهی . || سرخی مایل بسپیدی یا زردی . (منتهی الارب ).
شاغرةلغتنامه دهخداشاغرة. [ غ ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث شاغر: ارض شاغرة؛ زمین خالی از مانع و نگاهبان . (منتهی الارب ). بلدة شاغرة برجلها؛ ای لم تمنع من غارة احد لخلوها. (اقرب الموارد). || ارض شاغرة؛ زمین فراخ . (منتهی الارب ).
متمنعلغتنامه دهخدامتمنع. [ م ُ ت َ م َن ْ ن ِ ] (ع ص ) ثابت و استوار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تمنع شود. || غالب و مظفر و فیروز. || دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که بازمیدارد و منع میکند. (از فرهنگ جانسون ).
متمنعلغتنامه دهخدامتمنع. [ م ُ ت َ م َن ْ ن ِ ] (ع ص ) ثابت و استوار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تمنع شود. || غالب و مظفر و فیروز. || دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که بازمیدارد و منع میکند. (از فرهنگ جانسون ).