تمیسTamusواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از تمیسیان بالاروندۀ علفی با برگهای قلبیشکل و آرایش مارپیچی و میوههای ستۀ قرمز درخشان
نارویش تیموس ـ پاراتیروئیدthymic-parathyroid aplasia, DiGeorge’s syndromeواژههای مصوب فرهنگستاننارسایی مادرزادی که در آن تیموس و پاراتیروئید یا اصلاً وجود ندارند یا نارسا هستند
آویشن آزوربهThymus kotschyanus, Thymus eriophorus, Thymus hyrcanus, Thymus arthrocladosواژههای مصوب فرهنگستانگونهای آویشن به شکل بوتهای با ساقههای خیزان و بسیار منشعب و شاخههای گلدهنده به طول 8 تا 18 سانتیمتر و در زیر گلآذین پوشیده از کرکهای نسبتاً کوتاه و خمیده و برگهای تخممرغی یا تخممرغیـ سهگوش به طول 8 تا 14 و به عرض 4 تا 7 میلیمتر و با کرکهای مژهای پراکنده در قاعده و رگبرگهای برجسته و
یتمشلغتنامه دهخدایتمش . [ ی َ م ِ ] (ترکی ، ص ) در ترکی به معنی رسیده (یت به معنی رسید و مش به کسر میم به جای هاء علامت مفعول ). (آنندراج ). در ترکی آذربایجانی یِتمِش و یِتِشمَش گویند.
تمیزلغتنامه دهخداتمیز. [ ت َ ] (از ع ، اِمص ) عقل و هوش و ادراک و دریافت و فراست و بصیرت . (ناظم الاطباء) : که ایشان را تمیز نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90). وی را خرد و تمیز و بصیرت و رویت است . (تاریخ بیهقی ایضاً ص <span class="hl"
تمیزلغتنامه دهخداتمیز. [ ت َ م َی ْ ی ُ ] (ع مص ) از یکدیگر جدا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جدا شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جدا شدن و گوشه گرفتن از غیر. (از اقرب الموارد). || پاره پاره گردیدن از خشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن
تمیزفرهنگ فارسی عمید۱. پاک؛ پاکیزه.۲. فرق و امتیاز.۳. هوش و فراست.⟨ تمیز بودن: (مصدر لازم) پاک و پاکیزه بودن.⟨ تمیز دادن: (مصدر متعدی) بازشناختن؛ فرق گذاشتن و تشخیص دادن.⟨ تمیز کردن: (مصدر متعدی) پاک و پاکیزه کردن.
متمیزلغتنامه دهخدامتمیز. [ م ُ ت َ م َ ی ی ِ ] (ع ص ) جداشونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جدا و علیحده و از هم جدا و متفاوت . (ناظم الاطباء).- متمیز آمدن ؛ جدا و تمیز داده شدن : حلال و حرام آمیخته شده باشد و متمیز نیای
مستمیزلغتنامه دهخدامستمیز. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استمازة. متنحی و به یکسو شونده . (از اقرب الموارد). رجوع به استمازة شود.
قابل تمیزلغتنامه دهخداقابل تمیز. [ ب ِ ل ِ ت َ ] (ص مرکب )(اصطلاح حقوقی ) قابل فرجام . رجوع به قابل فرجام شود.
ناتمیزلغتنامه دهخداناتمیز. [ ت َ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، ناپاک . (یادداشت مؤلف ). پلید. پلشت . آلوده . که تمیز و پاکیزه نیست . || بی تمیز. بی تمییز.
اهل تمیزلغتنامه دهخدااهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش . باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل تمیز متعذر. (کلیله و دمنه ).یکی از بزرگان اهل تمیزحکایت کند ز ابن عبدالعزیز. <p class="au