تناشبلغتنامه دهخداتناشب . [ ت َ ش ُ ] (ع مص ) فراهم شدن قوم و در یکدیگر آویختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). یقال : تناشبوا حول الرسول . (اقرب الموارد).
تناصیبلغتنامه دهخداتناصیب . [ ت َ ] (ع اِ) علمهای راه که از سنگ سازند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تناسبلغتنامه دهخداتناسب . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) همدیگر پیوند شدن . (آنندراج ).با یکدیگر پیوند شدن . (ناظم الاطباء). باهم مناسبت داشتن . (غیاث اللغات ). باهم نسبت داشتن . نسبت یافتن با یکدیگر. خویش هم بودن . (فرهنگ فارسی معین ). || تشا کل و تماثل . (اقرب الموارد). || وجود داشتن نسبت و رابطه ٔ میا
تناسبفرهنگ فارسی عمید۱. با هم نسبت داشتن.۲. با یکدیگر نسبت یافتن؛ میان دو شخص یا دو چیز نسبت و رابطه وجود داشتن.۳. مانند هم شدن.۴. (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی در نظم یا نثر که با هم متناسب باشند، مثل ماهوخورشید، چشموابرو، دستوپا، گُلوبلبل؛ مراعاتالنظیر.
متناشبلغتنامه دهخدامتناشب . [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) فراهم شونده و در یکدیگر آویزنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). پیوسته و متصل و درهم آویخته و درهم درآمده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تناشب شود.
متناشبلغتنامه دهخدامتناشب . [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) فراهم شونده و در یکدیگر آویزنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). پیوسته و متصل و درهم آویخته و درهم درآمده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تناشب شود.