تنگباریلغتنامه دهخداتنگباری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) صفت تنگبار. دیرپذیری . دشوارپذیری . تنگی اجازه و رخصت : چون هست تنگباری در طبع او سرشته هر ساعتی به خواهش زو بار می چه جویی ؟ سمائی مروزی .معروف لبت به تنگباری چونانکه دلت به تنگ
تنگباری کردنلغتنامه دهخداتنگباری کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیرپذیری کردن . به سختی بار دادن کسی را : فراخ از ذکای تو شد آن معانی که با فهم ها می کند تنگباری . رضی الدین نیشابوری .رجوع به تنگباری و تنگبار و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
تنبرهلغتنامه دهخداتنبره . [ تَم ْ رِ ] (اِخ ) دشتی در فری ژی که کورش کبیر در آنجا بسال 548 ق .م . کرازس را مغلوب کرد.