لغتنامه دهخدا
متبدد. [ م ُ ت َ ب َدْ دِ ] (ع ص ) پریشان ومتفرق . (آنندراج ). پریشان و پراکنده . (ناظم الاطباء). نعت است از تبدد. (منتهی الارب ) : خبر رسید که ختای و تنگوت از امتداد غیبت چنگیزخان مترددرای شده اند و در ایلی و عصیان متبدد گشته . (جهانگشای جوینی ). و رج