تن تنهالغتنامه دهخداتن تنها. [ ت َ ن ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ،ق مرکب ) واحد. (آنندراج ). یکتا و منفرد و یگانه . (ناظم الاطباء) : اگر دو یار موافق زبان یکی سازندفلک چه یک تن تنها چه می
تنلغتنامه دهخداتن . [ ت َ ] (اِ) بدن . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). جثه و اندام . (آنندراج ). بدن و توش و جسد و اندام و قد و قامت . (ناظم الاطباء). اوستا، تنو (جس
تنلغتنامه دهخداتن . [ ت َ ] (پسوند) یکی از علامات مصدر فارسی است که به ریشه ٔ دستوری پیوندد... (از فرهنگ فارسی معین ).
تنهالغتنامه دهخداتنها. [ ت َ ] (ص ، ق ) از مفرد بودن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). فرد و تک و منفرد و یگانه و مجرد. (ناظم الاطباء). فرید. وحید. بی هیچکس . منفرد.
لاشهلغتنامه دهخدالاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) تن . تن مُرده . جیفه . مردار. جسد. لاش . لش . تنه ٔ گوسفند و گاو و امثال آن پس از سقط شدن یا ذبح . مرده ٔ جمیع حیوانات . (برهان ). کال
ساق عروسانلغتنامه دهخداساق عروسان . [ ق ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام حلوائی است که از میده و شکر بشکل ساق آدمی می سازند و میپزند بغایت لطیف میباشد. (شرفنامه ٔ منیری ). ساق عرو
سخره گرفتنلغتنامه دهخداسخره گرفتن . [ س ُ رَ / رِگ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به بیگاری گرفتن : دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت چوبهایم چه دوی از پس این دیو بهیم . ناصرخسرو.او نداندکه ترا
رو آوردنلغتنامه دهخدارو آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) توجه کردن و بطرف چیزی رفتن . (فرهنگ نظام ). متوجه کسی شدن ورو کردن و رو نهادن . (آنندراج ). اقبال : گر از یک نیمه رو آرد پناه مش