تهمت آلودلغتنامه دهخداتهمت آلود. [ ت ُ م َ ] (ن مف مرکب ) تهمت زده . تهمت کش .تهمتی ، قریب به معنی هم . (آنندراج ). بدنام و منسوب به گناه و عیب و بدگمان . (ناظم الاطباء) : نیستم یکدم جدا از تو عبث تهمت آلود جدائی گشته ام . منیر (از آنندراج ).</
تحمتلغتنامه دهخداتحمت . [ ت َ ح َم ْ م ُ ] (ع مص ) خالص گردیدن رنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحمدلغتنامه دهخداتحمد. [ ت َ ح َم ْ م ُ ] (ع مص ) منت برنهادن . (تاج المصادر بیهقی ). تمدح . (زوزنی ). تمدح و منت نهادن . (آنندراج ). تحمد بر کسی ؛ منت نهادن بر وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحمیدلغتنامه دهخداتحمید. [ ت َ ] (ع مص ) مبالغت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مبالغه ٔ حمد. (زوزنی ). نیک ستودن . (دهار). نیک ستودن و پی درپی ستایش کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نیک ستودن و پی درپی ستودن . (فرهنگ نظام ) : از سخای تو زبان همه کس بر تو جاری به
تحمیضلغتنامه دهخداتحمیض . [ ت َ ] (ع مص ) اندک کردن از چیز است . (شرح قاموس ). اندک کردن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): حمض لنا فی القری ؛ ای اقل منه . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). || تفخیذ در جماع . (منتهی الارب ). هم زانو شدن در جماع . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ||
تحمیطلغتنامه دهخداتحمیط. [ ت َ ] (ع مص ) مائل کردن درختی بر انگور تا از آفتاب در پناه باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). قرار دادن درختی بر انگور تاآفتاب بر آن نتابد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || خوار کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تصغیر چیزی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || زدن کس
تهمت آلودهلغتنامه دهخداتهمت آلوده . [ ت ُ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) متهم . تهمت آلود : چهره و رنگ و رخ و عادت آبا سپرندتهمت آلوده نگردند به دیگر نسبی . منوچهری .رجوع به تهمت و تهمت آلود شود.
تهمت زدهلغتنامه دهخداتهمت زده . [ ت ُ م َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) تهمت آلود. (از آنندراج ). دارای بهتان و بدنام . (ناظم الاطباء). ظنین . متهم : و از جای تهمت زده پرهیز کن . (منتخب قابوسنامه ص 30).جائ
جانیلغتنامه دهخداجانی . (اِخ ) همدانی ، مولانا اسد. از شعرای همدانی است . مترجم مجمعالخواص آرد: از همدان است و جانی تخلص میکند. شخصی بسیار هموار و خلیق است و در همزبانی عاشقی نظیر ندارد. اقسام خط را خوب مینویسد. معمایی است و طبع خوبی هم دارد و این ابیات از اوست :بسوی میکده هرگز من خراب نر
آلودلغتنامه دهخداآلود. (ن مف مرخم / نف مرکب ) در کلمات مرکبه از قبیل آردآلود، اشک آلود، بت آلود، تراب آلود، تهمت آلود، خاک آلود، خشم آلود، خواب آلود، خون آلود، خوی آلود، ریگ آلود، زهرآلود، سرمه آلود، شکرآلود، غرض آلود، غضب آلود، گردآلود، گِل آلود، مشک آلود، م
متهملغتنامه دهخدامتهم . [م ُت ْ ت َ هََ ] (ع ص ) (از «وهَ م ») بدنام شده و تهمت زده شده . (ناظم الاطباء). بدنام . (آنندراج ). تهمت آلود. تهمت آلوده . مظنون . ظنین .بریم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که مورد تهمت قرار گرفته باشد. به بدی شناخته شده : نیست به بد
تهمتلغتنامه دهخداتهمت . [ ت ُ م َ ] (اِ) تُهَمَة. تُهمَة. گمان بد کردن ... این لفظ در فارسیان به سکون دوم مستعمل است و به لفظ کردن و انداختن و نهادن و زدن وبستن و برداشتن استعمال می یابد. (غیاث اللغات ). گمان بد بردن و گمان بد... (آنندراج ). گمان بد. (دهار).بوسین و نسبت گناه و منقصت و عیب به
خط تهمتلغتنامه دهخداخط تهمت . [ خ َطْ طِ ت ُ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی که دشمنان نویسند و حاوی تهمت و افتراء باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). کنایه از تهمت و افتراء : خط تهمت دشمنان زبون سرانجام شستی بر آن پاک خون .؟
تهمتلغتنامه دهخداتهمت . [ ت ُ م َ ] (اِ) تُهَمَة. تُهمَة. گمان بد کردن ... این لفظ در فارسیان به سکون دوم مستعمل است و به لفظ کردن و انداختن و نهادن و زدن وبستن و برداشتن استعمال می یابد. (غیاث اللغات ). گمان بد بردن و گمان بد... (آنندراج ). گمان بد. (دهار).بوسین و نسبت گناه و منقصت و عیب به