تؤدةلغتنامه دهخداتؤدة. [ ت ُ ءَ دَ ] (ع اِمص ) (از «ؤد») آهستگی و درنگی . تُؤْدَة. (منتهی الارب ). رجوع به تواد شود.
تودعلغتنامه دهخداتودع . [ ت َ وَدْ دُ ] (ع مص ) در میدع نگاه داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): به تتودع الحَسَب َ المصونا؛ ای تقیه و تصونه . (اقرب الموارد). || در حاجت خودش داشتن ، از اضداد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): تودع فلاناً؛ ابتذله ف
مقلع الحجارةدیکشنری عربی به فارسیلا شه شکار , شکار , صيد , توده انباشته , شيشه الماسي چهارگوش , اشکار کردن , معدن سنگ
quarryدیکشنری انگلیسی به فارسیمعدن، معدن سنگ، شکار، صید، منبع، لاشه شکار، توده انباشته، شیشه آلماسی چهارگوش، اشکار کردن
quarriesدیکشنری انگلیسی به فارسیمعادن، معدن سنگ، شکار، صید، منبع، لاشه شکار، توده انباشته، شیشه آلماسی چهارگوش، اشکار کردن
کپه کپهلغتنامه دهخداکپه کپه . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ / ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (ق مرکب ) توده توده انباشته . (فرهنگ فارسی معین ).تَل تَل . توده های متعدد و پراکنده گرد هم . کوت کوت .
تودهلغتنامه دهخداتوده . [ دَ / دِ ] (اِ) تل و پشته ٔ خاکستر و خرمن غله و امثال آن باشد و هر چیز که بر بالای هم ریزند. (برهان ). پشته و تل و خرمن غله و امثال آن و ریگ بسیار که بر بالای هم ریزند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تل و پشته و انبار و خرمن و تپه و پشته ٔ خ
تودهلغتنامه دهخداتوده . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان زوارم است که در بخش شیروان شهرستان قوچان واقع است و 317 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تودهفرهنگ فارسی عمید۱. تل؛ پشته.۲. هرچیزی که روی هم ریخته و کوت کرده باشند: تودۀ هیزم، تودۀ غله، تودۀ خاکستر.۳. عامه و انبوه مردم.
تودهدیکشنری فارسی به عربیتراکم , تکتل , تل , جلطة , حشوة , ذکر الاوز , صدمة , کتلة , کومة , مجموع اجمالي , معظم
تودهدیکشنری فارسی به انگلیسیaccumulation, aggregation, clump, collection, conglomerate, driftage, heap, hill, horde, mass , pile, pocket, ruck, stack
فتودهلغتنامه دهخدافتوده . [ ف ُ دَ / دِ ] (ن مف ) فریفته و مغرور. (برهان ). و بجای تاء با نون هم ضبط شده است . رجوع به فنوده شود.
خاک تودهلغتنامه دهخداخاک توده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) توده ٔ خاکی که برای مشق تیراندازی سازند. (آنندراج ) : خاک توده ٔ زمین به آماجش سینه سپر ساخته . قزوینی در ابواب الجنان . (از آنندراج ). || گلوله های خاک که اطفال با آن بازی می کنند
ریگ تودهلغتنامه دهخداریگ توده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) تپه و پشته ٔ ریگ . (ناظم الاطباء). توده ٔ ریگ . ریگ پشته . (یادداشت مؤلف ).
ستودهلغتنامه دهخداستوده . [ س ُ / س ِ دَ / دِ ] (ن مف ) مدح کرده شده یعنی کسی که او را مدح کنند و نیکویی او را بگویند. (برهان ) (آنندراج ). صفت کرده شده . به نیکویی ذکر شده . (شرفنامه ). محمود. ممدوح . (دهار). مدح کرده شده . (
ستودهلغتنامه دهخداستوده .[ س ُ دَ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ شیبانی ایل عرب . (از ایلات خمسه ٔ فارس ) (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).