تورطلغتنامه دهخداتورط. [ ت َ وَرْ رُ ] (ع مص ) در هلاکت افتادن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : امیر سیف الدوله به خبط ایشان در مهلکه ٔ ضلال و تورط ایشان در مسبغه ٔ آجال مشاهدت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class="
توریتلغتنامه دهخداتوریت . [ ت َ ] (اِخ ) کتاب موسی (ع ). (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). که توراة نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به توراة و توریة شود.
توردلغتنامه دهخداتورد. [ ت َ وَرْ رُ ] (ع مص ) گلگون شدن . (زوزنی ) (دهار) (از اقرب الموارد). || ورد جستن . || کم کم درآمدن در شهر. یقال : تورّدت الخیل البلدة؛ ای ادخلها قلیلاً قلیلاً و قطعةً قطعةً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) : از حال
توریثلغتنامه دهخداتوریث . [ ت َ ] (ع مص ) میراث دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). وارث گردانیدن و شریک ورثه ٔ کسی نمودن دیگری را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آتش جنبانیدن تا شعله زند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افروختن آتش . (آنند
توریدلغتنامه دهخداتورید. [ ت َ ] (ع مص ) گلگون کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). گلگون کردن رخسار را. یقال : وردت المراءة خدها؛ اذا حمرت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). || رنگ کردن لباس را به رنگ گل سرخ . (ازاقرب الموارد). || گل بیرون آوردن درخت . (تا
توریدلغتنامه دهخداتورید. [ ت ُ ] (اِخ ) دارالحکومه ٔ قدیم روس که شامل کریمه و چند کشور مجاور آن بوده است . (از لاروس ). شبه جزیره ای است در شمال دریای سیاه و جنوب روسیه که امروز آن را کریمه می نامند. (اعلام تمدن قدیم فوستل دوکلانژ). رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1</sp
مقمعهلغتنامه دهخدامقمعه . [ م ِ م َ ع َ ] (از ع ، اِ) مقمعة. عمود آهنین : اول نفس خود را به مقمعه توبت نصوح از تورط و انهماک در مناهی و ملاهی قلع و قمع کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 373). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
متورطلغتنامه دهخدامتورط. [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] (ع ص ) آن که در هلاکت افتد.(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). در هلاکت افتاده . (ناظم الاطباء). آن که به کار دشوار افتد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به اشکال افتاده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تورط شود.- <span cl
توردلغتنامه دهخداتورد. [ ت َ وَرْ رُ ] (ع مص ) گلگون شدن . (زوزنی ) (دهار) (از اقرب الموارد). || ورد جستن . || کم کم درآمدن در شهر. یقال : تورّدت الخیل البلدة؛ ای ادخلها قلیلاً قلیلاً و قطعةً قطعةً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) : از حال
متورطلغتنامه دهخدامتورط. [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] (ع ص ) آن که در هلاکت افتد.(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). در هلاکت افتاده . (ناظم الاطباء). آن که به کار دشوار افتد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به اشکال افتاده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تورط شود.- <span cl
مستورطلغتنامه دهخدامستورط. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) درآویخته در کار. || هلاک شونده . (از اقرب الموارد). و رجوع به استیراط شود.
متورطفرهنگ فارسی معین(مُ تَ وَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به ورطه افتنده ، فرو رونده . 2 - به کار دشوار افتاده .