توسعلغتنامه دهخداتوسع. [ ت َ وَس ْ س ُ ] (ع مص ) فراخی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خلاف تضیق در امر و مکان . (از اقرب الموارد). فراخی نمودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || فراخ نشستن در مجلس . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تفسح و افزو
توسهلغتنامه دهخداتوسه . [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه سورتیجی است که در بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع است و 135 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به مازندران رابینو بخش انگلیسی ص <span class="hl" di
توسهلغتنامه دهخداتوسه . [ ] (اِ) سریر.رخش . قوس قزح . کمان رستم . کمر رستم . کمردون . طوق بهار. تیراژه . آفنداک . آژفنداک . سدکیس . قالیچه ٔ فاطمه .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به قوس قزح شود.
kitsدیکشنری انگلیسی به فارسیکیت ها، بسته لوازم، سطل، چمدان، بچه گربه، تغار، توشه سرباز، اسباب کار، بنه سفر، بچه زاییدن
عدةدیکشنری عربی به فارسیاسباب , الت , وسيله , تمهيد , اختراع , تعبيه , بچه گربه , بچه جانوران , بچه زاييدن(گربه) , تغار , سطل , توشه سرباز , اسباب کار , بنه سفر
توشهلغتنامه دهخداتوشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) طعام اندک و قوت لایموت و طعامی که مسافران با خود دارند. (برهان ). قوت لایموت و طعام مسافران . (انجمن آرا). زاد راه که مسافران بردارند و این مجازی است مشهورزیرا که مرکب است از «توش » به معنی قوت و توانائی که «های » نس
حرام توشهلغتنامه دهخداحرام توشه . [ ح َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) حرام خوار. نمکحرام . (غیاث ). || دشنامی است ، یعنی کسی که از قوت حرام و غیرمشروع پرورش یافته باشد.
ره توشهلغتنامه دهخداره توشه . [ رَه ْ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) توشه و آزوقه ٔ راه مسافر. (ناظم الاطباء). زاد مسافر : ره آورد عدم ره توشه ٔ خاک سرشت صافی آمد گوهر پاک . نظامی .سرشک و آه را ره توشه بسته <
اتوشهلغتنامه دهخدااتوشه . [ ] (اِخ ) در مؤیدالفضلا بنقل از قنیه ، نام عمه ٔ شاپور یاد شده و در دستور انوشه با نون آمده و ظاهراً این کلمه مصحف اتوسه از اعلام زنان ایران قدیم است .
تنگ توشهلغتنامه دهخداتنگ توشه . [ ت َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) تنگ روزی . تنک روزی . که سرمایه اندک دارد. که تنگدست است : یکی تنگ توشه بدی شوربخت شهی دادمت افسر و تاج و تخت . اسدی (گرشاسبنامه ).رجوع به تن
تنه توشهلغتنامه دهخداتنه توشه . [ت َ ن َ / ن ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بالا و پهنا و فربهی یا لاغری . اندازه : به تنه توشه ٔ من است ؛ یعنی در بالا و پهنا و فربهی و لاغری مانند من است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به